پرسش و پاسخ

بازدید : 1416 - پاسخگو : دکتر عبدالرحیم گواهی
سوال شماره ۵۶۸
سؤال مربوط به مطالب ارسالی دوست ارجمند آقای مهندس بهرنگ از سخنان اخیر آقای دکتر سروش راجع‌‌به خشونت‌طلبی و سلطه‌جوییِ ذاتی اسلام! رئوس نکات مطالب ارسالی، برحسب نقل/ روایت/ دریافت دوستمان آقای مهندس بهرنگ عبارتند از: 1. این‌که اسلام دین رحمت و شفقت و این چیزها نیست، بلکه دین سلطه و جنگ و انتقام و اقتدار است؛ 2. اگر کلیت قرآن و سیره را درنظر بگریم در می‌یابیم که هیچ ربطی به عشق و محبت و بردباری عیسی و مسیحیت (حتی عیسی و مسیحیت‌ای که در قرآن تصویر می‌شود) ندارد؛ 3. محمد حتی زمانی که در مکه بود و ظاهراً کاری علیه مشرکان و مخالفانش نمی‌کرد، هرجا که می‌توانست وعده انتقام و عذاب به آنها می‌داد؛ 4. معنای عذاب در ترجمه فارسی تقریباً تحریف شده و از شکنجه به سوی تنبیه شدید رفته است؛ 5. اگر در تورات چندان اثری از جهنم نیست و اگر در زرتشتیگری در حد پل چینوت است و اگر در مسیحیت هم جهنم کمرنگ است، در اسلام و قرآن خداوند چنان است که آتش بر جهنمیان نازل می‌کند و وقتی گوشتشان سوخت باز گوشت نو می‌رویاند تا «خوب طعم شکنجه الهی را بچشند»؛ 6. آیات و احادیث و روایاتِ مبتنی بر مهرورزی و عطوفت و مدارا چنان در قرآن و سیره کم، جزئی و موردی هستند که می‌توان با قاطعیت گفت کلاً قرآن کتاب خوف و خشیت نامه است؛ 7. محمد، چنان‌که خود گفت، آماده بود تا بکشد، نه این‌که مثل عیسی بگوید طرف دیگر صورتم را هم سیلی بزن؛ 8. اشاره به ماجرای دردناک و شرم‌آور ترور زنی که محمد را هجو کرده بود، درحالی‌که در میان فرزندانش بود و پستانش در دهان طفل شیرخوارش. بنابر روایت، محمد روز بعد به قاتل که دچار عذاب وجدان شده بود دلداری داد!؛ 9. این‌که تصوف و عرفان بود که بعداً توانست تا حدودی عشق و محبت و رواداری را به اسلام تزریق کند. آنها بودند که مفهوم بی‌رحمانه «خلود» جهنمیان را که در قرآن به آن تصریح شده تلطیف یا تحریف کردند؛ 10. پیامبر اسلام بیش و پیش‌از ایمان دغدغه اسلام را داشت و می‌گفت باید تسلیم باشید و زیر سلطه، حالا اگر ایمان آورید چه بهتر!؛ 11. این‌که نیچه محمد را در کانتکست اخلاق قهرمانان ستایش می‌کند و مسیح را در کانتکست اخلاق بردگان می‌گذارد از همین اقتدارگرایی و سلطه جویی است؛ 12. قرآن حتی در مقابل اهل کتاب هم همین موضع را دارد و به کمتر از جزیه دادن با خفت راضی نمی‌شود؛ 13. کلیّت این مفاهیم و رفتارها تا همین اواخر مورد تأیید عرفا و دانشمندان و فلاسفه مسلمان ازقبیل ابن عربی، مولوی، ابن سینا و طباطبایی هم بوده است؛ 14. در آثار عارف و صوفی بزرگی مثل مولوی هم هیچ مشگلی در کشتن کفار وجود ندارد؛ 15. کسی مثل [علامه] طباطبایی که در سلوک شخصی‌اش بسیار ملایم و مثل حریر بود در المیزان چنان از احکام سر بریدن و نفی بلند و شکنجه و جهاد ابتدایی حمایت می‌کند که آدمی را به حیرت وا می‌دارد؛ 16. آقای طباطبایی می‌گوید یک نسل را که به زور و خشونت و سوزاندن خانه‌هایشان مسلمان کنید نسل‌های بعدی خودشان به تقلید مسلمان می‌شوند و مشکلی نیست؛ 17. پررنگ بودن موسی ـ در قیاس با عیسی ـ در قرآن در هیمن راستا ارزیابی می‌شود. موسی که قدرت‌گرا و ستیزه‌جو بوده و پنجه در پنجه قدرت می‌انداخته مطلوب محمد بوده؛ 18. خمینی هم به مسیر پیامبری افتاد.

پاسخ: چنان‌که ملاحظه می‌فرمایید مباحث و موضوعات مطرح شده در این متن چنان متعدد و متنوع‌اند که هرگونه پاسخگویی مختصر و مفید همه آنها را سخت می‌نماید. حین آن‌که ما بسیاری از آنها و ازجمله خشونت در اسلام، جهاد در اسلام، توسعه اسلام با زور، و غیره را پیش از این پاسخ داده‌ایم. با این وجود، حسب فرمایش «مَا لَا یُدْرَکُ کُلُّهُ لَا یُتْرَکُ کُلُّه‏»، حتی‌المقدور به تعدادی از ایرادات و شبهات فوق‌الذکر در حدّ بضاعت پاسخ می‌دهیم.

  1. این‌که گفته شده اسلام دین رحمت و شفقت و این چیزها نیست و بلکه دین سلطه و جنگ و انتقام و اقتدار است، ادعای بزرگی است که اسلام، خدای اسلام، پیامبر اسلام و قرآن کتاب اسلام را مورد پرسش و چالش قرار می‌دهد و بخش اعظمی از تاریخ اسلام، جهان اسلام، و حتی نظرات شرق‌شناسان بزرگ و مطرح دنیا مؤید این ادعا نیست و شاید بیشتر ناظر بر بعضی از گروه‌های افراطی معاصر می‌باشد که ساخته و پرداختۀ سرویس‌های غربی است که چندان با جریان اصلی تفکر اسلامی پیوند ندارد. به هرحال الحجة علی‌المدعی، ما که از کتاب قرآن و سیره پیامبر(ص) چنین چیزی را ادراک نکرده‌ایم.
  2. خیلی عجیب است! قریب 400 آیه قرآن درباره رحمت، تکرار «رحمن و رحیم» در ابتدای همه سوره‌های قرآن (بجز یکی که آن هم بجایش جایی در متن آمده)، رحمت پیامبر اعظم (ص) در عفو عمومی مشرکین پس از فتح مکه، و از همه مهم‌تر اعلام هدف از رسالت آن‌جناب «إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ» (انبیاء 107) و حتی اینکه خود خداوند «كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» (انعام، 12)، هیچ‌کدام به چشم آقای دکتر سروش نیامده است! ناگفته نگذاریم که تعبیر: «حتی عیسی و مسیحیتای که در قرآن تصویر می‌شود» نیز بسیار زننده است و حکایت از نقص، ناراستی، تحریف و جانبدارانه بودن چهره عیسی و مسیحیت در قرآن دارد که درهرحال، به طور تلویحی هم که شده، به معنای نفی اصالت و حجیت قرآن است!

همچنین دررابطه با محبت در مسیحیت، صرف‌نظر از شکنجه‌های کلیسا در قرون وسطی و عصر تاریک مسیحیت و صُلبیت مسیحیان در جنگ‌های صلیبی، توجه آقای سروش را تنها به آیات 5-34 از باب دهم انجیل متی جلب می‌کنم، هرچند که سندیت اناجیل موجود هم برای بنده مسلّم نیست.

  1. این‌که گفته‌اند محمد حتی وقتی که در مکه بود و ظاهراً کاری علیه مشرکان و مخالفانشان انجام نمی‌داد، هرجا که می‌توانست، به آنها وعده عذاب و انتقام میداد نیز سخن دقیق و درستی نیست و صحیح آن این است که حضرت محمد(ص) وقتی که در مکه در محاصره کافران و مشرکان بود و خود و خانواده و یارانش از ناحیه ایشان مورد شکنجه و عذاب قرار می‌گرفتند، از طرف خداوند به آنها وعده شکست (در دنیا) و انتقام الهی (در آخرت) می‌داد. چه آن که آن حضرت هنگام فتح مکه و پیروزی بر کفار و مشرکین از کسی انتقام نگرفت و بلکه همگان را بخشید و آزاد کرد.
  2. در رابطه با تحریف معنای واژه عذاب، در ترجمه‌های فارسی قرآن و ازجمله ترجمه غلامعلی حداد عادل ـ دوست مشترک سابق بنده و آقای سروش ـ که مورد استفاده بنده است، واژه عذاب به همان صورت اصلی آمده و تحریفی صورت نگرفته است. هرچند که در عجب هستم که آقای سروش که این همه به ترجمه‌های این و آن ایراد می‌گیرند چرا یکبار خودشان دست به اینکار نمی‌زنند؟ البته اگر هنوز اصل قرآن را قبول دارند؟ که ظاهراً این گفتار اخیر ایشان خلاف آن را می‌نماید.
  3. راجع‌به بحث جهنم در سایر ادیان الهی (یهود و زرتشتیگری و مسیحیت)، صرف‌نظر از مقدمه بحث که بنده به عنوان یک استاد رشته تاریخ ادیان و ادیان خارجی (غیراسلام) دقّت و صحّت آن را تأیید نمی‌کنم (نگاه کنید به چندین اثری از بنده که در این حوزه چاپ شده و در بازار موجود است) معلوم نیست که مؤخره بحث ـ ایراد بر شکنجه و عذاب اهالی جهنم در دوزخ ـ ایراد بر چه چیزی است؟ خدا، پیامبر، اسلام، قرآن یا همه آنها هم؟ درضمن آقای سروش حتماً خودشان عنایت دارند که این یک بحث برون دینی و مستلزم انکار قرآن و نبوت است.
  4. در رابطه با مهر و محبت در اسلام و قرآن و حدیث، هم بنده تاکنون چندین نوبت در همین پرسش و پاسخ‌ها صحبت کرده‌ام که می‌توانید مراجعه فرمایید و هم دربند اول همین پاسخ اشاراتی داشته‌ام. عجیب است که بزرگانی چون لوئی ماسینیون و هانری کربن و آنه‌ماری شیمل، و این اواخر هم آقای ویلیام چیتیک و همسرش خانم ساچیکو موراتا در کتاب نفیس سیمای اسلام (ترجمه این قلم، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378)، و دهها و صدها شخصیت اسلام‌شناس و شرق‌شناس دیگر که فرصت نام بردن از آنها نیست، اسلام و پیامبر (ص) را دین مهرورزی و محبت می‌دانند و به قول معروف به این سخن معصوم استناد می‌کنند که «هل الدین الاّ المحبة»؟ آن‌وقت آقای سروش خلاف این را ادعا می‌کنند! بگذریم که علامه جعفری استاد فقید بنده و آقای سروش می‌فرمودند این‌گونه تهدیدات قرآنی بیشتر جنبۀ شمشیر داموکلس را دارند که فقط برای ترساندن و جلوگیری از ظلم و تعدی و تجاوز وضع شده‌اند. خداوند رحمتشان کند.

درضمن با عنایت به این فرمایش آقای سروش که مهرورزی در اسلام و قرآن و نزد محمد(ص) را انکار می‌کند و آن را نزد عیسی و مسیحیت مسلم می‌گیرد، این سؤال به ذهن متبادر می‌شود که مگر جناب ایشان این هر دو پیامبر عظیم‌الشأن را فرستاده یک خدای واحد و این هر دو کتاب را پیام همان خداوند نمی‌دانند و نمی‌بینند؟ یا این‌که برای جهان بیش از یک خدا قائل هستند؟ و یا شاید هم یکی از دو رسول و پیام ایشان را بر حق نمی‌بینند؟

طُرفه آنکه پیامبر اسلام صلوات‌الله و سلامه علیه و عَلَى أهلِ بَیتِهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرینَ المَعصُومینَ، از سر صفا و مهرورزی و محبت و عطوفت، به همه مغلوبین فتح مکه و در رأس ایشان ابوسفیان که عمری را علیه پیامبر(ص) و مسلمانان جنگیده بود فرمود بروید: انتم الطلقاء (شماها آزادید) و جناب سروش در ماجرای انقلاب به اصطلاح فرهنگی اوایل انقلاب، خیل عظیمی از همکاران و هم‌قطاران استاد دانشگاه خویش را که هیچ ظلم و ستمی هم در حق آقای سروش یا مردم نکرده بودند، از دم تیغ تسویه حساب‌های فرهنگیِ کذایی گذرانید و نان آن بندگان خدا را برید و روزیشان را قطع کرد و به نام اسلام و انقلاب آنان را طرد و اخراج و خانه‌نشین کرد و حالا هم خود ایشان مدعی است که اسلام خشن و بی‌رحم است!؟

همچنین گفته شده که: «با قاطعیت می‌توان گفت که به طور کلی قرآن کتاب خوف و خشیت‌ نامه است» که انصافاً سخن لغو و باطلی است و حداکثر می‌توان گفت به نحو احساسی علیه عده‌ای طالبانی مسلک و داعش مذهب جاهل و متعصب ایراد شده است! والاّ چگونه ممکن است کسی که مدعی است تسلط او بر قرآن کم از تسلط او بر مثنوی نیست متجاوز از صد مورد بشارت‌های قرآنی را ندیده باشد؟

  1. در رابطه با دستور ترور یا قتل زن یهودی که خانم‌های مسلمان را هجو می‌کرد چون بنده داستان «در حال شیر دادن به بچه» آن زن ‌را نشنیده و ندیده بودم و درضمن آن را صد در صد مخالف با اخلاق و سیره و سنت پیامبر(ص) و ائمه معصومین می‌دانستم، موضوع را با دوست عزیزم استاد الیاس کلانتری مفسر مطرح قرآن در میان گذاشتم که ایشان نیز از وجود چنین چیزی در منابع معتبر تاریخی ـ تفسیری اظهار بی‌اطلاعی کردند و بیشتر آن را شبیه اسرائیلیاتی دانستند که خود یهودی‌ها نظیر آنها را در داستان‌هایی شبیه به قتل‌عام یهود بنی‌قُرَیْظه ساخته و پرداخته‌اند.
  2. در بند نهم سخن شاهد دو مدعّا هستیم: اول اینکه این تصوف و عرفان بود که بعداً توانست تا حدودی عشق و محبت و رواداری را به اسلام تزریق کند! و دوم اینکه اهل تصوف و عرفان بودند که مفهوم بی‌رحمانه خلود جهنمیان در آتش را که در قرآن به آن تصریح شده تلطیف و یا تحریف کردند! در مورد اول علت خلط فهم و سوءبرداشت آقای سروش این است که ایشان عرفان و تصوف را امری بیرون دینی و برون اسلامی (وارداتی از هندوستان) از طریق بلخ می‌دانند و من آن را امری درون دینی/ اسلامی (خودجوش از درون اسلام و قرآن و سنت) می‌دانم، مطلبی که در کتاب عذر تقصیر به پیشگاه عرفان و تصوف اسلامی (انتشارات مولی، 1392) به تفصیل شرح داده‌ام.در مورد دوم هم، علاوه‌بر این‌که پیش از این نظر استاد جعفری (ره) را در مورد عذاب‌‌های اخروی در قرآن نقل کردیم که به زعم معظم‌له این عذاب‌ها بیشتر جنبه ترساندن و تخویف دارند تا اینکه حکایت از امر واقع داشته باشند، یا به عبارت دیگر بیشتر به شمشیر داموکلس می‌مانند تا گنه‌کاران را بترسانند تا این‌که بر گردن کسی فرود آیند، توصیه می‌کنیم ایکاش جناب سروش قبل از این بیان تند و تیز و نسبتاً بی‌ادبانه «مفهوم بی‌رحمانه خلود جهنمیان که در قرآن به آن تصریح شده!» نگاهی هم به بحث خلود علامه طباطبائی در تفسیر شریف المیزان (جلد 21، صص 39 تا 69) و بحث‌های دیگر ایشان در مورد عذاب اخروی در جای‌جای المیزان و ازجمله در جلد دوم  ترجمه تفسیر المیزان ذیل آیه 166 سوره بقره می‌انداختند. البته در این جایگاه که بنای ایشان کوبیدن اسلام و پیامبر و قرآن و سیره و سنت آن جناب است خیلی جای طرح این حرفها نیست، ولی کیست که نداند خیلی از علمای اسلام و مفسرین والامقام بر اساس و به استناد همین قرآن موجود که جناب سروش چنین بی‌رحمانه و نفهمیده و نسنجیده آن را می‌کوبد و تخطئه می‌کند، معتقدند عذاب آخرت بعد از مدتی منقطع می‌شود و از بین می‌رود.
  3. این‌که فرموده‌اند پیامبر(ص) اسلام بیش و پیش‌ از ایمان، دغدغه اسلام را داشت و می‌گفت باید تسلیم باشید و زیر سلطه نیز از آن حرفهای من درآورده‌ای است که هیچ فهم و دریافت تاریخی صحیح و درست و منصفانه و بیطرفانه‌ای آن را برنمی‌تابد. بیچاره شهید مطهری و مرحومه آنه‌ماری شیمل، در کتاب‌های خدمات متقابل اسلام و ایران و درآمدی بر اسلام، با چه صداقت و لطافتی از پذیرش اسلام در دلهای مشتاقین می‌گفتند و ایشان با چه تلخی و خشونتی از سرهای فرود آمده در برابر شمشیر اسلام ـ تسلیم ـ سخن می‌گوید؟ پرگوئی و پرخاشگری مضاعف هم اجازه نمی‌دهد که ایشان به المعجم مراجعه کند و همه معانی اسلام و تسلیم و سلام را از متجاوز از 40 آیه قرآن استخراج کند.
  4. بند یازدهم سخن نیز تکرار همان اتهام اقتدارگرائی و سلطه‌جویی اسلام است که چه باک که به مذاق ما عاشقان اسلام و پیامبر(ص) و قرآن تلخ می‌آید؟ به مذاق ترامپ و نتانیاهو و VOA و BBC و ایران اینترناسیونال که شیرین است! حیف از اقسام طباطبائی‌ها، طالقانی‌ها، جعفری‌ها، مطهری‌ها و علامه کرباسچی‌ها (در مدرسه علوی)، محقق دامادها و بازرگان‌ها و شریعتی‌ها و دیگرانِ عالم و عارف مسلمان و دلسوخته دیگری که برای تعلیم و تربیت روشنفکرانی این چنینی این همه تلاش کردند و خون دل خوردند!
  5. گفته شده که قرآن حتی در مقابل اهل کتاب هم همین موضع را دارد و به کمتر از جزیه دادن با خفت راضی نمی‌شود. این هم از سنخِ همان موارد مشابه بالایی است که توضیح دادیم. مطلب باید برای اقسام آقای سروش خیلی روشن باشد، لیکن متأسفانه ایشان تجاهل می‌فرمایند تا به زعم خود بهانه دیگری برای کوبیدن اسلام و سنت و قرآن پیدا کنند! والاّ مرحوم علامه طباطبائی به درستی توضیح می‌دهند که حکومت اسلامی به این دلیل از اهل کتاب جزیه می‌گیرد که هم ذمه ایشان را حفظ کند، هم خونشان را محترم بشمارد و هم به مصرف اداره ایشان برساند (ترجمه تفسیر المیزان، ج18، ص78). ایشان همچنین توضیح می‌دهند که معنای «در کمال ذِلّت» (وَ هُمْ صاغِرُونَ، توبه، 29) جزیه دادن هم اشاره به خضوع اهل کتابی که با مسلمانان می‌جنگیدند در برابر سنت اسلامی و تسلیم آنها در برابر حکومت عادله جمهوری اسلامی است (همان، ص 79).

تازه، همانطور که جناب سروش نیک می‌دانند، این بحثها مربوط به جامعه تازه تأسیس یافته اسلامی بوده است که اهل کتاب «به ایّ نحو ممکن» در برابر آن می‌ایستاده و با آن می‌جنگیده‌اند. و الاّ امروزه کیست که نداند برادران و خواهران یهودی و مسیحی ما آزادانه در جمهوری اسلامی زندگی می‌کنند و مثل سایرین مالیات می‌پردازند؟

  1. در مورد اینکه گفته شده «کلیّت این مفاهیم و رفتارها تا همین اواخر مورد تأیید عرفا و دانشمندان و فلاسفه مسلمان از قبیل ابن عربی و مولوی و ابن سینا و طباطبائی هم بوده است» نیز دو نکته قابل ذکر است. یکی این‌که، تا آنجا که ما می‌دانیم، کلیت این مفاهیم و رفتارها تا همین اواخر مورد تأیید و عمل خود آقای سروش هم بوده است، مگر اینکه ایشان تقیه‌ای، توریه‌ای، چیزی می‌فرموده‌اند و از ما پنهان می‌داشته‌اند؟ و حالا که برای جنابشان «يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ» فرا رسیده و دارند پته را به آب می‌دهند و زیر آب همه چیز را می‌زنند وضع فرق کرده است!؟ دیگری هم اینکه جناب سروش دارند سعی می‌کنند در این آخرین لحظات خروج از زیر علم و سایه اسلام و پیامبر (ص) و قرآن هرچه بیشتر از بزرگان علم و حکمت و عرفان اسلامی را به زعم خود متهم کرده یا در مضّان اتهام قرار دهند! آن هم اقطاب بزرگ عرفان و شریعت و کلام و فلسفه اسلامی را! متأسفانه بدجوری این آیه شریفه به ذهنم می‌آید که: «يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِم» (قرآن کریم، 32/9).
  2. همچنین گفته شده: «در آثار عارف و صوفی بزرگی مثل مولوی هم هیچ مشکلی در کشتن کفار وجود ندارد». شما را به خدا ببینید! هر بچه طلبه‌ای هم می‌داند که اذن مقاتله و احیاناً کشتن در اسلام و قرآن مخصوص به کفار حربی و یا به قول قرآن «الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ» (بقره، 19) است. آن وقت این برادر عزیز سابق ما که بر آن شده تا وقت بیرون رفتن از زیّ اسلام همه پل‌های پشت سر خود را خراب کند، روی موضوعی اساساً بی‌پایه، چنین ناجوانمردانه و بی‌محابا به کسی که عمری وی را به حضرت خداوندگار و این قبیل القاب می‌خوانده حمله می‌کند؟!
  3. آقای سروش اضافه می‌فرمایند که: «آدمی مثل (علامه) طباطبائی که در سلوک شخصی‌اش بسیار ملایم و مثل حریر بود در المیزان چنان از احکام سر بریدن و نفی بلد و شکنجه و جهاد ابتدائی حمایت می‌کند که آدمی را به حیرت وا می‌دارد». هرچند بنده بعداً نظر خودم را راجع به این استحاله آقای سروش و خروجش از زیّ اسلام و مسلمانی خواهم گفت، لیکن خوشحال می‌شدم که جناب ایشان نیز خودشان راجع به این تغییر و تقلیب فکری/ روحی‌شان و سرآغاز و مراحل آن بیشتر توضیح می‌دادند تا دوستان سابقشان و دوستداران فعلی‌شان نیز از این پارادایم شیفت اعتقادی بیشتر باخبر شوند. به‌نظر بنده، و الله اعلم، خود آقای سروش نیز، تا وقتی که اینجانب باخبر بودم یعنی حدود 20 الی 30 سال پیش، از یک چنین لطافت و ظرافت روحی‌ای برخوردار بودند.

همچنین موضوع حمایت ضمنی علامه طباطبائی و دیگران از جهاد ابتدائی را نخستین بار مرحوم آیت‌الله صالحی نجف‌آبادی در کتاب خواندنی «جهاد در اسلام» (نشر نی، 1393) مطرح کردند. لذا امتیاز این کشف و توجه به آن مرحوم تعلق دارد.

  1.  آقای سروش اضافه می‌کنند که: آقای طباطبائی می‌گوید یک نسل را که به زور و خشونت و سوزاندن خانه‌هایشان مسلمان کنید نسل‌های بعدی خودشان به تقلید مسلمان می‌شوند و مشکلی نیست! متأسفانه ایشان سند این سخن را نمی‌دهند و برای بنده هم پذیرش و هضم آن بسیار مشکل است، بخصوص در رابطه با مسأله سوزاندن خانه‌ها! نمی‌دانم شاید این سخن را علامه در مورد کفار حربی و قضیه سوزاندن خانه‌ها را هم از باب «فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ» (بقره، 194) گفته باشند؟ به سابقه متجاوز از 55 سال دوستی با آقای سروش صمیمانه آرزو می‌کنم که کاش این حرف‌های سبک و لجبازانه از ایشان نباشد. خداوکیلی حیف نیست؟
  2. اینکه گفته شده پررنگ بودن موسی ـ در قیاس با عیسی ـ در قرآن هم در همین راستا ارزیابی می‌شود. موسی که قدرت‌گرا و ستیزه‌جو بوده و پنجه در پنجه قدرت می‌انداخته مطلوب محمد بوده! راستی راستی که بنده خدا سروش [وقتی حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله و سلم می‌شود محمد، و حضرت عیسی(ع) می‌شود عیسی، و حضرت موسای کلیم علیه السلام هم می‌شود موسای خشک و خالی، خب جناب آقای عبدالکریم سروش یا همان حسین حاج فرج دباغ هم می‌شود عبدالکریم یا فوقش سروش!] زده به سیم آخر و دیگر هر رطب و یابس‌ای را که به ذهن‌اش می‌آید بر زبان جاری می‌سازد! بی‌خود نگفته‌اند که:

هرکه گریزد ز خراجات شاه / خارکش غول بیابان شود! منهای صحت و سقم این ادعّا، آنچه در این سخن اظهر من الشمس است این است که قرآن ساخته و پرداخته حضرت بوده محمد است و نه سخن خدا! ای وای بر این تعدی به ساحت قرآن و محمد و خدا!

  1. در آخرین نکته این خلاصه سخنرانی/ مصاحبه نیز سروش می‌گوید: خمینی هم به مسیر پیامبری افتاد که متأسفانه باز با یک تیر چند نشان می‌زند! که صد البته هیچکدام هم صحیح نیست. چون می‌خواهد بگوید که خمینی هم ـ به زعم ایشان ـ نعوذبالله مثل پیامبر (ص) به مسیر سلطه و اقتدار و اعمال خشونت افتاد، که علیرغم صحت و سقم این قضیه و روا بودن این انتساب، چه به ساحت پیامبر عظیم‌الشأن اسلام و چه درمورد آیت‌الله خمینی، به کار بردن واژه «پیامبری» در اینجا بسیار نادرست، ناروا و به قول خود سروش دربند نهم «بی‌رحمانه» می‌باشد! هرچند که به هر حال «العهدة علی الرّوای» است و ایشان چه در دنیا و چه در آخرت خود مسئول این تهمت (های) ناروا می باشد. یادتان هست که قرآن می‌فرماید: «وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَ أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى» (مائده، 2).

 

در جمع‌بندی نیز، ضمن آرزوی اینکه ایکاش ایشان بخشی از این سخنان را، آن هم به این صورت، بر زبان نمی‌آوردند و لذا ما هنوز می‌توانستیم بر حسب یک منطق و زبان درونی دینی با ایشان تعامل کنیم، عرض می‌کنیم که به زعم ما، والله اعلم، افتادن به این راه و اتخاذ چنین مواضع تند و تیز و خلاف عقل و منطق و انصاف و مهرورزی علیه اسلام و قرآن و پیامبر (ص) و سیره و سنت و حتی خدای اسلام و بلکه خدای همه ادیان ابراهیمی، مولود سه عامل داخلی، خارجی و استعدادهای ذاتی/ شخصیتی است که توضیح هر یک از آنها شرح و بسط روانشناختی، جامعه شناختی و حتی دین شناسانۀ جداگانه‌ای می‌طلبد.

درضمن «لیس هذا اول قارورة کسرت فی الاسلام» (این اولین باری نیست که چنین اتفاقی در اسلام می‌افتد!). در دوران ما، پیش از ایشان، در بیرون اقسام حامد ابوزیدها و حسن حنفی‌ها را داریم و در درون نیز در همین ایام آقای دکتر محمد مجتهد شبستری‌ها و دکتر مصطفی ملکیان‌ها و نظایر آنها را داشته‌ایم. بالأخره یکی مثل شهید مطهری، دکتر شریعتی و شهید سلیمانی می‌شود که همه جان و توانش را برای ایران و اسلام می‌گذارد و یکی هم ...! هرچه باشد: متاع کفر و دین بی‌مشتری نیست / گروهی آن گروهی این پسندند!

از لحاظ بُعد روانشناسی شخصیتی و تمنیات درونی سروش نیز اجازه بفرمایید که تنها به ذکر دو بیت از دو تن از اسطوره‌های عرفان اسلامی که زمانی جزو استوانه‌های فکری سروش بوده‌اند اشاره کنیم. یکی لسان‌الغیب شیراز که می‌فرماید:

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری است       راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

 

و دیگری مولانا جلال الدین محمد بلخی که می‌فرماید:

 

کـاشتـهـار خـلـق بـنـدی محـکـم اسـت         در ره ایـن از بنـد آهـن کی کم است

 

           

                                                                                                                 رَبَّنَا اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً

                                                                                                                       عبدالرحیم گواهی

                                                                                                                 تهران ـ  15 دی‌ماه 1399

 

برچسب ها

هیچ برچسبی مرتبط با این پرسش و پاسخ وجود ندارد