
در این مقاله می خوانید :
بسمه تعالي
1. ص1 س7 مرقوم داشتهايد كه نميدانيد آقاي سبحاني با چه ميزان و معياري آراي شما را بررسي كردهاند، با اين عبارت كه "سپاسگذارم از اينكه ... احوال مرا چنين مشفقانه رصد ميكنيد ... لكن به درستي نميدانم كه رصدخانه كجاست؟"
• معلوم است كه رصد خانه هر كس در فكر و ذهن خود اوست، چنانچه همه قضاوتهاي
جناب عالي هم از فكر و ذهن شما برون ميتراود. مگر شاقول و اسطرلاب افكار و قضاوتهاي خود شما دست ديگري است؟ ظاهراً طرح اين پرسش چندان معقول بنظر نميرسد.
2. ص1، س9 مقوم داشتهايد: "در ادامة مطالب فوق مرقوم فرمودهايد: "اگر من بودم انديشهها را به ميزان حجت و به معيار حقيقت ميسنجيدم"
• اين سخن درستي است، ليكن پرسش اينجا است كه به چه معيار و ميزاني شما داريد اين كار را ميكنيد و آقاي سبحاني چنين نميكنند؟ واژه "امّا" حكايت از اين ادعا دارد كه شما چنين هستيد و طرف شما چنين نيست. حجت اين مدعا كدام است؟ چنانچه شما هم "براي مخاطب حظي و شأني قائليد" اقلاً به ايشان هم به اندازه خودتان حق بدهيد و بنا را بر اين بگذاريد كه ايشان هم دارد سعي ميكند "به ميزان حجت و به معيار حقيقت" سخن بگويد. حق هم همين است. همه چنين سعياي ميكنند و چنين رأيي درباره خود دارند، الا اينكه حجتها متفاوتند و معيارها مختلف، و متأسفانه "كل حزب بمالديهم فرحون" اند.
3. ص1، س12 موقوم داشتهايد: "آيا عالمانه احتمال نميدهيد كه شايد ضعف در حجت شما بوده است نه در عقيدت و صداقت من؟"
• اين سخن بغايت درستي است، امّا آيا هرگز جناب عالي هم چنين احتمالي در حق خود دادهايد؟ آيا در طول همة اين سالها هرگز حتي يك مورد هم بوده كه شما احتمال ضعف در حجت خود داده باشيد و نه در عقيدت و صداقت ديگري؟ و در نتيجه وي را با شديدترين ـ و گاهي سخيفترين ـ الفاظ نكوبيده باشيد؟ آيا وقتي اين امر به تكرار و در خيلي از موارد مشاهده شد نشان از غرور علمي شما ندارد؟ از سوابق گذشته بگذريم، آيا در همين موضوع اخير هيچ "قوت حجت و صداقت در عقيدتي" در پاسخ حضرت آيت اللهالعظمي منتظري يافتيد؟ اگر آري، كجا اين "قوت حجت و صداقت در عقيدت" معظم له را مورد تصديق قرار داديد؟ اتأمرون الناس بالبّر و تنسون انفسكم؟
4. ص1، س آخر: آنجاييكه به تلخي و تندي از يك اشتباه كلامي آقاي سبحاني خاطرهاي بيان كرده و در آخر مرقوم داشتهايد: "آيا اين را به خاطر ميآوريد؟"
• آيا اين شيوه مرضيه كساني است كه "عمري را خرد ورزانه و فروتنانه به اجتهاد" ميپردازند؟ آيا جنابعالي چنين شيوهاي را از فقهايي چون استاد جعفري و شهيد مطهري و علامه طباطبايي كه خوشهها از خرمن فقاهتشان چيدهايد سراغ داريد؟ آيا ميپسنديد كه بعضي از دوستان و آشنايان شما از خاطرات تلخ و شيرين تلمّذ شما نزد بعضي از آن حضرات و ايضاً مواجهه بعضي از مردان خدا با جنابعالي ذكري به ميان آورند؟ چه خوب فرمود پيامبر خدا (ص) كه "آنچه را بر خود نميپسندي بر ديگران مپسند".
5. ص1، برداشتي كه از مجموعة دو پاراگراف صفحه اول ميشود:
• با اين كه نامه با بيت شيرين: مُهر از سر نامه بر گرفتم گويي كه سر گلابدان است آغاز شده و انسان احتمال برخوردي محبتآميز و از سر مهر و عطوفت را ميدهد، ليكن متأسفانه اين دو پاراگرف صفحه اوّل به تلخي يادآور همان آقاي دكتر سروش هميشگي است كه سالها است نشان داده هيچگونه نقد و عتابي را از هيچكس بر نميتايد و خود را يگانه سكاندار ساحت علم و انديشه ميپندارد!
6. ص2، س1: در پاسخ به اينكه حضرات از شما طلب توبه كردهاند، با اشاره به خاطرة جلسه با آقاي سبحاني فرمودهايد: "من شما را به خاطر آن ملامت نميكنم و از شما توبه نميطلبم".
• حقيقت اين است كه اين دو مطلب به هيچ وجه در يك سطح و اندازه نيستند تا يك عكسالعمل واحد را هم بطلبند. از ناحيه شما جناب سبحاني يك اشتباه كلامي درجه چندم مرتكب شده و از ناحيه آقاي سبحاني جنابعالي به نفي محكمات و مسلمات قرآني پرداختهايد. در كدام عرف و قانوني همه اشتباهات در يك سطح و همه مؤاخذات در يك حد و اندازهاند؟
7. ص2، س2 "... در شگفتم كه شما كسي را ملامت ميكنيد كه عمري است فروتنانه و خردورزانه به اجتهاد ميپردازد".
• جناب سروش! صاحب كدام مكتب و مسلكي است كه خود مدعي نباشد "فروتنانه و خرد ورزانه به اجتهاد ميپردازد"؟ يقيناً اگر از ماركس و هگل و راسل و وايتهد و محمدابنعبدالوهاب و اسامهبنلادن و هر كس ديگر هم ميپرسيدند و بپرسند آنها خود را خردورزانه مشغول اجتهاد ميديدند و ميبينند! ليكن بايد ديد معيار اين "خردورزي" و "اجتهاد" كدام است و چگونه ميتوان بر آنها احكام درست و نادرست اطلاق كرد؟
8 . ص2، س3: پس از جمله بالا، مرقوم داشتهايد "... و تحقيق را به جاي تقليد مينشاند".
• جناب سروش، به عنوان يك روشنفكر مذهبي، شما هم ميدانيد كه تقليد در احكام و براي غير مجتهد و تحقيق در اصول و براي همگان است و نبايد اين دو ساحت خلط شود تا خداي نكرده عدهاي ناوارد گمان كنند كه در دين تقليد نداريم، يا اين كه هر گونه تقليدي مذموم و قبيح است. در هر صورت، يك جا تحقيق لازم است و يك جا هم تقليد و لذا نبايد تقليد را، كه در جاي خود مناسبت و معنا دارد، بيدليل تحقير كرد.
9. ص2، س3 مرقوم داشتهايد: كسي هستيد كه از متعصبان نميهراسد"و در وحي و فرآورههاي آن به ديده نقاد عقل خداداد مينگرد".
• اصل سخن در اين است كه خرد را به درون وحي، جز از طريق خود وحي، راه نيست. چنانچه عقل بشر را، بدون توسل به وحي، به ذات خداوند، و ماهيت فرشتگان، و علم خداوند، و انباء غيبي پيامبران و امامان و غيره نيز راه نيست. "به كنه ذاتش خرد برد پي به قعر دريا اگر رسد خس". آري، عقل مادي، يا طبيعي، يا ابزاري، يا علت و معلولي، يا هر اسم ديگري كه ميخواهيد رويش بگذاريد، فقط ميتواند ما را تا آستانه وحي پيش ببرد و نه به درون وحي تا اين كه كيفيت آن را بفهميم، چه رسد به اين كه نقادي كنيم. و اين حكمي است كه در مورد همة غيبيّه و عالم معنا و عوالم مابعدالطبيعه و مقولاتي چون اوصاف و اسماء الهي و وحي و غير آن ساري و جاري است.
10. ص2، س4 دقيقاً، در ادامة جملة فوق، مرقوم داشتهايد كه: "آبروي شريعت بدين قدر نرود".
• اين سخن درستي است. چه اگر قرار بود ما بندگان فاني قادر باشيم آبروي شريعتِ باقيِ محمدي را ببريم كه ما صاحبش بوديم و نه آن بزرگ! از اين قبيل سخنها چه بسيار گفته شده و ميشود و
"دين احمد تا قيامت برقرار".
11. ص2، پاراگراف2: در مورد وجود ظلم و ستم فراوان و جفا بر "آن مرجع يگانه" و الي آخر.
• اينها سخنهاي بسيار درستي هستند و همگي از سر سوز و درد، اما حقيقتاً چه ربطي به "ما نحن فيه" و موضوع بحث دارند؟ موضوع بحث لاهوتي يا ناسوتي بودن الفاظ و صورتبندي قرآن است و اين كه كلام وحي "ساخته و پرداخته" خداوند تبارك و تعالي يا محمد مصطفي (ص) است؟ همچنين "شبهه همسويي با جفاكاران و تيزتركردن تيغ قساوت آنان" و تعابيري از اين دست نيز مناسب جايگاه يك مجادله علمي نيست.
12. ص2، پاراگراف3: اينكه مرقوم داشتهايد كه در جامعة اسلامي حق مظلوم از ظالم بايد بدون لكنت زبان گرفته شود.
• اين نيز سخن بغايت درستي است و به شما و همه كسانيكه چنين هستند بايد از باب اين شجاعت و شهامت تبريك گفت.
13. ص2، س17 مرقوم داشتهايد: "آنچه ريشه ايمان را ميسوزاند خرافهگستري به نام دين و بيعدالتي به نام خدا و سكوت در مقابل ستم است".
• در اين كه اينها، و مواردي كه مرحوم مطهري در بحث آفات دين در كتاب نهضتهاي اسلامي در صد ساله اخير و ديگران در آثار مشابه آوردهاند، و در اصول كافي و نهجالبلاغه مولاي متقيان امام علي (ع) و از همه بالاتر در قرآن مجيد راجع به بعضي از علماي يهود و نصاري آمده، ريشه ايمان مردم و بالاخص جوانان را ميسوزاند حرفي نيست. امّا آيا اين، همة مطلب است؟ و آيا اين هر دو روي سكّه است؟ و آيا بعضي از روشنفكران و خردورزان و صاحبان مكاتب و مسلكها هيچ نقشي در خشك كردن ريشههاي ايمان مردم ندارند؟ و به عنوان مثال اگر كسي مبلغ ساينتيسم و علمگرايي افراطي باشد و سعي كند علم را به جاي خدا بنشاند، يا كسي مبلغ ماترياليسم كور باشد و در جهان جز ماده نبيند و غيره، آيا اينها هيچ لطمهاي به دين و ايمان مردم نميزنند؟
14. ص2، س22 آنجا كه نوشتهايد: " جوانان ما ... از روحانيت جز جسمانيت چه ديدهاند تا روحشان فربهتر گردد؟"
• آيا خود شما از علمايي چون طالقاني و جعفري و مطهري و طباطبايي و دهها و صدها نظاير ايشان فقط جسمانيت ديدهايد؟ و آيا همه روحانيون ما ـ حتي همه روحانيون حكومتي و يا به تعبير شما اقسام سرد مزاجان مجلسنشين ـ قرآن را دام تزويركردهاند؟ آيا كم هستند روحانيون غير حكومتي؟ آيا وجود تنها يك روحاني بلند آوازه، استاد مشترك بنده و شما مرحوم جعفري، براي بطلان اين حكم كلي كافي نيست؟ آيا اين حكم شما مصداق سخن درست مولانا نيست كه:
چون غرض آمد هنر آلوده شد صد حجاب از دل به سوي ديده شد
15. ص2، س23 آنجا كه نوشتهايد: "مهر و امضاي امام زمان را پاي فهرست فاتحان انتخابات گذاردن و بر منابر و از صدا و سيما سخنان سست و خرافي پراكندن و در مقابل مخالفان برآشفتن و شهر آشوبان را به خشونت برانگيختن و انديشههاي نو را فروكوفتن و از متفكران توبه طلبيدن و .....".
• حقاً بايد گفت: "جانا سخن از زبان ما ميگويي". صد البته كه اين كارها غلط اندر غلط است و بايد بشدت در برابر آنها ايستاد. ليكن دوست عزيز، همچنين بايد توجه داشت كه هر سخن نويي ضرورتاً انساني و الهي و مفيد نيست و آنان كه "سخن تازه ميگويند تا دو جهان تازه شود" به سرچشمه ديگري غير از اين خردخام متصلاند. بر همين سياق نيز هر فكري الزاماً مثبت و سازنده نيست و اي بسا افكار غلط و شيطاني كه رهزن سلامت فكر و انديشه فرد و جامعهاند. در ثاني، حتماً بايد به دقت مراقب بود كه كار غلط عدهاي انحصارطلب و قدرتطلب، ولو از سلك و صنف حاكمان، به حساب نيكان و صالحان گذاشته و نوشته نشود. علاوه بر اين عرض ميكنم كه اينها كار همه نيست و همه را نبايد به يك چوب راند.
16. ص3، س5 كه مرقوم داشتهايد: "و من اگر غايت از اين همه نازكانديشيهاي فلسفي ـ كلامي را چيزي جز اقامه عدل و بسط فضيلت ميدانستم اينهمه از كجرويهاي رهبران ديني نميگفتم".
• انصاف اين است كه همه بر "نازك انديشي فلسفي ـ كلامي" بودن همه مطلب شما "اتفاق نظر" ندارند و شما بايد به رأي اين دسته از منتقدان خود نيز احترام بگذاريد و صرفاً شيفتة تمجيد و تحسين عدهاي از مردم نباشيد. زيرا گفتهاند: "كاشتهار خلق بندي محكم است در ره اين از بند آهن كي كم است". ديگر اين كه آيا هرگز صادقانه از خود پرسيدهايد كه آيا اتخاذ رويكرد مخالفان فكري خويش را بشدت هر چه تمامتر كوبيدن و آنان را بصراحت و تلويحاً عمله و اكره دستگاه خواندن و بر چسب "سرهنگان فرهنگي" به اين و آن صاحب فكر و انديشه زدن و دلسوختگان دين محمدي را شيفتگان حكومت احمدي ناميدن، شما را به هدف والاي "اقامه عدل و بسط فضيلت" ميرساند؟ يا اين كه خداي نكرده "اين ره كه تو ميروي به تركستان است"؟ نكتة آخر اين كه چه رابطة مستقيمي بين "كلام خداوند نبودن قرآن" و "اقامه عدل و بسط فضيلت" وجود دارد؟ و آيا آنان كه به الهي بودن پيام وحي و ساخته و پرداخته خداوند بودن آن اعتقاد دارند ضرورتاً مخالف اقامه عدل و بسط فضيلتاند؟
17. ص3، س7، بعد از اين ادعا كه مطالب خود را سراسر براي اقامة عدل و بسط فضيلت دانستهايد مرقوم داشتهايد: زان حديث تلخ ميگويم تو را تا ز تلخيها فرو شويم تو را.
• جناب دكتر سروش! اين ادعايي است بسيار گزاف در قالب يك شعر. اميدوارم بواقع چنين ادعايي نداشته باشيد و اين رسالت را بر عهدة "اطفال حق"، اولياي الهي، بگذاريد كه به جايي رسيدهاند كه دستشان دست خدا و سخنشان سخن خدا است. اقسام ما و شما كه سرتاسر تلخي و نامهرباني و درشتگويي و ... هستيم را با اين سخنهاي بغايت بلند و استوار چه كار؟
18. ص3، س8 آنجا كه مرقوم داشتهايد كه زبان حال و قال جوانان امروز ما اين است: كردار اهل صومعهام كرد مِي پرست اين دود بين كه نامة من شد از آن سياه
• آري، ليكن اين همة سخن جوانان امروز ما و يا اين كه سخن همة جوانان امروز ما نيست. گزافهگويي و پراكندهگويي و مقلدانه (از غرب) گويي و به بهانه نوانديشي هر رطب و يابسي را بر زبان آوردن و بخورد جوانان دادن و براي حل مشكلات فكري مردم شيپور را از سر گشادش زدن و گرهي بر انبوه گرههاي خلقالله افزودن و در حل مسائل نفهميده آدرس غلط دادن و به قصد استبداد و تحجّر و تعصب زدايي بعضي از معتقدات درست و بر حق مردم را به باد حمله و سخره گرفتن و .... نيز از درد دلهاي جوانان فهميده امروز ما است كه خودكامگي ديني و استبداد جهان سومي را بر نميتابند، ليكن به آن عذر و بهانه، ناسوتي كردن وحي و زميني ساختن خدا و دين و قرآن را نيز نميپذيرند.
19. ص3، س9 به بعد، در ارتباط با اعتراض شما نسبت به فيلمي كه مضمونش قتل و ترور بوده و تلويحاً در فيلم گفته شده كه: "مسلمانان بايد به تكليف خود با سروش عمل كنند".
• اين ايراد و اعتراض نيز سخن كاملاً بر حق و درستي است، ليكن ارتباط مستقيمي با "ما نحن فيه" ندارد. ظاهراً نامهنگاري شما با جناب سبحاني بهانهاي براي طرح دعواهاي بر حق حضرتتان شده است.
20. ص3، س19 آنجا كه مرقوم داشتهايد: "گرچه ملحدان و كافران و ... كوهها كتاب در رد و ابطال كليسا نوشتند امّا آنكه كاخ كبريا و كلاه و كمر كليسا را شكست اين كتابها و كلامها نبود بل معامله (يا مقاتله) كاردينالها با گاليلهها بود"
• چندان هم معلوم نيست اگر ما و شما هم در زمانه گاليله بوديم كدام طرف دعوا بوديم، چنان كه خود ما و شما هم اول انقلاب خيلي چيزها را نديديم و پيشبيني نكرديم. بعد از حدود 500 سال به قضاوت يك حادثة تاريخي نشستن كار سختي نيست.
21. ص3،س22 در رابطه با اين نوشته شما كه: "من ايمان خود را از عارفان گرفتهام نه از فقيهان".
هزار نكتة باريكتر ز مو اينجاست:
• مگر همه فقيهان غير عارفند كه شما دين خود را از آنها نگرفتهايد؟
• مگر همة عرفا غير فقيهاند كه شما دين خود را فقط از آنها گرفتهايد؟
• مگر فقيه و عارف ماهيتاً مانعةالجمعاند؟ با كدام ضرورت منطقي؟
• از كدام يك از عرفا بالاخص؟ معاصر يا گذشته؟ ملاّ يا مكلاّ؟
• مگر شما، به شهادت خيليها، سالها نزد بعضي از فقها تلمّذ نكردهايد؟ و نمونه اخير آن سالها پس از انقلاب نبوده است؟
• مگر همين فقيهي كه در اين مكاتبه اخير بحّق از وي اين همه تجليل كردهايد مورد قبول شما نيست؟
• مگر امام خميني كه آن شعر بلند را در حقشان سروديد يك فقيه عارف نبود؟
• مگر بعضي از عرفاي معاصر، از بعضي جهات، جّداً شما را مورد خطاب و عتاب قرار ندادهاند؟
• مگر بسياري از عرفاي مورد تعظيم و تكريم شما، و از جمله ملاّي رومي، خود فقيهي مسلم نبودهاند؟
• برادر عزيز، اين كه در ذهن و دل خواننده بين فقيه و عارف تضاد ايجاد كنيم چه كمكي به "اقامه عدل و بسط فضيلت" ميكند و چه گرهي از كار مُلك و ملت ميگشايد؟
22. ص4، س6 آنجا كه نوشتهايد: " از من توبه ميطلبند و اينقدر نميانديشند كه توبه از معصيت ميكنند نه از معرفت".
• البته كه او بد ميكند، ليكن حتماً خود شما هم عنايت داريد كه عمل به معرفت باطل نيز نوعي از معصيت است، چنانچه تبليغ خلاف دين به نام دين. اگر هم انسان برداشت نادرستي از سخن وحي را به خدا و پيغمبر (ص) نسبت بدهد از مقوله افتراء به دين و قابل مؤاخذه اُخروي است؛ همينطور است فكر باطل و
نيت سوء و ... . حتماً بخاطر داريد كه در مناظرات اول انقلاب خود شما بحق از اصحاب ما ديگرايي و انديشه ماترياليسم تغيير موضع و توبه فكري ميطلبيديد.
23. ص4، س9 در رابطه با اين سخن كه: حالا شما جناب آقاي سبحاني! بر اين فقيهان بانگ نميزنيد هيچ! از بيهنران چرا تقدير ميكنيد؟
• از كجا معلوم كه حضرت آيتالله سبحاني بر چنين كساني بانگ نميزند، منتها از سر مصلحت در خفا؟ مگر بانگ زدن حتماً بايد از نوع جار زدن باشد؟
• از كجاي مكتوب ايشان در آوردهايد كه ايشان از بيهنران تقدير ميكنند؟
• اصلاً موضع آيتالله مكارم چه ربطي به موضوع بحث دارد؟ الاّ اين كه به اين بهانه عدهاي عليه اين بنده خدا ـ آقاي سبحاني ـ تحريك شوند؟ چطور آن جا كه مردم را عليه شما تحريك ميكنند قبيح و مذموم است و آنجا كه شما عدهاي را عليه ديگري تحريك ميكنيد عين مسلماني است؟
24. ص4، س15، در اينكه مرقوم داشتهايد: "با نام محمد بازي نميتوان كرد".
• با پيام محمد (ص) چطور؟ با رسالت و نبوت محمد (ص) چطور؟ با قرآن و وحي و تنزيل چطور؟
25. ص5، س1 در بحث از اينكه: "آن روزنامه ولايت فروش كه كارش همواره تحريف حقيقت و تقديس خشونت بوده است و مرا در روز روشن به جرم انديشهورزي همكار موساد و سيا ميخواند ... ".
• چنانچه مستحضريد آن روزنامه كذايي در ميان قاطبة مردم انديشمند و اهل نظر اين مرز و بوم هيچ جايگاهي ندارد و آن نسبتهاي ناروا به شما برادر ديني نيز دل هر مسلمان آزادهاي را سوزاند. چه كنيم جز اين كه در حق امثال ايشان بگوييم: "فلاني همه را به كيش خود پندارد".
26. ص5، س7 آنجا كه مرقوم داشتهايد: " بهجاي ورود در بحثي محققانه و خردورزانه، شيوهها و سلاحهاي كهن را در حذف و اسكات دگرانديشان بهكار ميگيرند ... و با بستن چشم بر آفتاب، مرگ آفتاب را آرزو ميكنند".
• شايد بهتر باشد چنين قضاوت بلندي درباره انسان از ناحيه ديگران و آن هم در بلنداي تاريخ باشد. مثال آفتاب براي ما، طبق فرمايش حضرت ثامن الائمه در خطبه نادر و جامع كافي، ائمه هدي عليهمالسلام هستند و ديگراني چون شمس و مولوي كه در آن قد و قامت از قداست و معنويّت ميباشند. چنانچه حضرت مولانا خود در اين باره ميفرمايند:
چو غلام آفتابم هم از آفتاب گويم نه شبم نه شب پرستم كه حديث خواب گويم
چو رسول آفتابم به طريق ترجماني به نهان از و بپرسم به شما جواب گويم
27. ص5، س 9 آنجا كه خطاب به آقاي سبحاني نوشتهايد كه براي سيال كردن الهيات بايد از پژوهشهاي نوين بهره برد " و همين است آن كه اسلام حقيقت را در برابر اسلام هويت فزوني و فربهي ميبخشد".
• يعني چه؟ اين چگونه تقابلي است و از كجا سر در آورده است؟ اسلام هويت چگونه موجودي است؟ البته ميشود سر خود تعاريفي براي اين اصطلاحات من درآوردي ارائه داد، امّا اين چه ضرورتي دارد؟ يكي از گرفتاريهاي امروز ما همين موصوف كردن اسلام به صفاتي چون انقلابي، ارتجاعي، بنيادگرا، غربي، ليبرالي، سياسي، و از اين قبيل است كه جز قطعه قطعه كردن اسلام گيج كردن خلقالله و هر كتبي از ظّن خود يار قرائتي از اسلامشدن نفعي ندارد. يكي اسلام انقلابي را در برابر اسلام ارتجاعي قرار ميدهد، ديگري اسلام مدرن را در برابر اسلام سنتي، آن ديگري اسلام اصلاحگرا را در برابر اسلام اصولگرا، و سرانجام شما هم اسلام حقيقت را در برابر اسلام هويت اينك ميدانيد كه اين قبيل دستهبنديها و نامگذاريها بيشتر باعث خلط فكري مردم ميشود تا هدايت آنان.
28. ص5، س17 در اينكه مراجع عظام و از همه برجستهتر حضرت آيتالله العظمي منتظري با زباني متين به اين بحث اقبال كردهاند، ماية خشنودي شما شده است.
• خوب، بالاخره شما توضيحات و استدلالهاي معظمله را قبول داريد يا خير؟ مطالب ايشان كه به زبان نازيباي زور و زندقه تراشي (كه از ويژگيهاي نظامهاي توتاليترو كشورهاي جهان سومي است) بيان نشده بود! آِيا نميشد دو خط مرقوم و مطالب ايشان را تصديق ميفرموديد؟
29. ص5، س18 آنجا كه مرقوم داشتهايد: "نظريهاي كه در پي گشودن و زدودن مشكلات كلام باري است و شيوهاي خردپسند و دفاعپذير را براي سخن گفتن خداوند به دست ميدهد".
• گشودن و زدودن كدام مشكلات؟ ما كه در فهم و ادراك "كلام باري" كمترين مشكلي نداريم. اگر شما داريد اين ميشود "گشودن و زدودن مشكلات شما" از كلام باري و به خود كلام باري.
• مشكل در "كلام باري" است يا در فهم ناقص و مادي (طبيعي، دنيوي، ...) بعضي از اقسام من و شما؟
آيا اگر شما نميگفتيد "خرد پسند و دفاعپذير" نبود؟ ممكن است دقيقاً تبيين بفرماييد كجاي مقوله "سخن گفتن خداوند" ـ البته به روايت قرآن و حديث و نهجالبلاغه ـ "خرد پسند و دفاعپذير" نبوده كه شما آن را "خرد پسند و دفاعپذير" ساختهايد؟
• كدام خرد معيار و ميزان است؟ خرد ديروز، امروز، يا فرداي من؟ شما؟ ما؟ يا به قول شما، عرفا، كه شما دين خود را از آنها گرفتهايد؟ خرد خام اصحاب شريعت يا خرد بصير ارباب طريقت؟ و در كدام ساحت معرفتي؟ معرفت علمي، فلسفي، كلامي، عرفاني، درون ديني، برون ديني؟
• راز وحي و الهام، حداقل براي اصحاب عقل و شريعت هر دو، سر به مُهر است. از همين بابت است كه بسياري از اسرار سخنان مولانا در مثنوي و شمس، و ابيات حافظ، و از همه بالاتر سخن وحي در قرآن كريم، براي غير اهل باطن و طريقت، يا به تعبير مصحف شريف "اهلالذكر" و "الذين اوتوالعلم"، فهميدني نيست. عقل ابزاري و مادي كجا ميتواند اين بيت حافظ را معني كند كه: در خرابات مغان نور خدا ميبينم؟
• چنانچه ميدانيد عقل طبيعي و مادي و علت و معلولي و .... فقط ميتواند ما را تا آستانه وحي پيش ببرد و از آنجا به بعد كُميتش بغايت لنگ است، والاّ بايد همه صاحبان اينگونه عقول از اصحاب ايمان و ارباب معرفت ميبودند كه البته نيستند. اين "خرد خام" كجا و آن آستانه بلند كجا؟ خدمت شما كه دين خود را از عرفا گرفتهايد عرض كنم كه زماني از يكي از اولياي الهي پرسيدم كه چگونه است شما همه چيز را ميبينيد و ميدانيد؟ فرمودند: چنان است كه گويي كسي پهلوي انسان مينشيند و همه چيز را ميگويد؛ همانطور كه حضرت مولانا نيز ميفرمايند: "چه داني تو كه در باطن چه شاهي همنشين دارم؟" يا اين كه چيزي مثل صفحه تلويزيون در دل شما روشن ميشود و شما از روي آن ميخوانيد. از آن بالاتر، فرمودند هر زمان كه انسان را به عرش باريتعالي بالا ميبرند به اندازه كتابخانهاي 40،000 جلدي مطلب يادش ميدهند! برادر عزيز، كدام يك از اين امور قابل توجيه و تبيين خردپسندانه است؟ شك نيست كه خرد الهي مولوي و ابنعربي و ملامحسن فيض و ديگر اهل معنا اين حرفها را ميفهمند، اما يقيناً آن خردي نيست كه اصحاب علوم دقيقه و مادي از آن سخن ميگويند.
• چنانچه ميدانيد مولاي متقيان در نهجالبلاغه شريف ميفرمايند هر بار كه پيامبرخدا (ص) دست مبارك خويش را بر سينه من ميگذاشت هزار باب از علم به روي من گشوده ميشد، يا اين كه من راههاي آسمان را بهتر از راههاي زمين ميدانم، و دهها مورد از اين سخنان متعالي كه از دسترس خرد اهل دنيا و ناآشناي به عالم معنا بسي دور است. بيجهت نيست كه امام صادق (ع) ميفرمايند قرآن ظاهري دارد و باطني، و عباراتي و اشاراتي و هر يك از اين سطوح براي طايفهاي از مردم است، براي عوام و خواص و اولياء و انبياء.
30. ص5، س22، آنجا كه مرقوم داشتهايد: در شگفتيد كه چرا نظرية شما كه سهم بشري حضرت محمد (ص) را در وحي روشن ميكند قرآن ستيزي خوانده شده است و با تعجب گفتهايد: "حيرتم از چشمبندي خدا".
• شايد هم طرف مقابل، با عنايت به اين همه آيات روشن و استدلالهاي محكم در برابر سخن شما و نپذيرفتن آنها از ناحيه جنابعالي، بگويد: "حيرتم از چشم بندي خدا". با شعر كه نميشود به جنگ محكمات قرآني رفت. شأن شعر به جاي خويش محفوظ، اما شعر هرگز به تنهايي نميتواند جاي دليل و برهان را بگيرد. چه رسد به اينكه در مقابل نص بايستد.
31. ص5، س24 آنجا كه نوشتهايد: "آشناييتان با قرآن، بحمدالله، اگر بيشتر از آشنايي با مثنوي نباشد، كمتر از آن نيست و عموم آيات را در حافظه داريد؛ بدون هيچ دشواري در فهم"
• منصفانه آيا همين احتمال را در مورد منتقدان خود نيز نميدهيد؟ كه آنها هم اين گونه آيات را در ذهن و حافظه خود دارند و كمترين دشواري را هم در فهم آنها ندارند؟ پس در اين صورت كدام معضل خاص را ميخواهيد حل كنيد و كدام مسأله لاينحل را داريد پاسخ ميدهيد؟ هياهوي بسيار براي چه چيزي؟
براي هيچ؟
32 : ص6، پاراگراف اول، آنجا كه مرقوم داشتهايد: اينكه قرآن "كلام الله" است چه ناسازگاري دارد با اين كه همه قرآن محصول كشف و تجربة انساني مبعوث و مؤيّد و فوقالعاده است كه كلامش مقبول خداوند است.
• حقيقتاً كه در حيرتم از چشمبندي خدا! خود شما دهها آيه صريح و روشن قرآن را كه با اين حرف منافات دارد پشت سر هم قطار ميكنيد و بعد ميگوييد اين سخن من ـ كه با ظاهر همه آن آيات تناقص روشن
دارد ـ چه ناسازگاري دارد يا .... ؟ يا للعجب از اين چشمبندي خدا! اين همه ناسازگاري و باز هم پرسش از كدام ناسازگاري؟
• حقيقتاً شما از خود نميپرسيد كه وقتي سخني چنين آشكارا با سخن خدا و رسول و قرآن و ائمه و تقريباً همه علما و متكلميّن و فقها و مفسرين تناقص دارد، و با ظاهر دهها و بلكه صدها آيه قرآن نميخواند، صرف اين كه حامد ابوزيد و بعدش هم شما مدعي صحبت آن بشويد كه حجت نميشود! برادر عزيز، دليل قانع كننده شما براي اين تأويل مخالف صريح نّص چيست؟
• ديگر اين كه شما در آن مصاحبه كذايي قرآن را، مثل شعر شعرا، "ساخته و پرداخته" پيغمبر (ص) ميدانيد و حالا، با زيركي و ظرافت، سخن از كشف و تجربه انساني ميگوييد، غافل از اين كه خوانندگان اين سطور از اين عقبنشيني و تفاوت فاحش غافل نيستند. اكنون بفرماييد مدعاي جناب عالي كدام است؟ اين كه قرآن "ساخته و پرداخته" پيامبر (ص) است؟ يا اين كه قرآن را پيامبر كشف و
(وحي را پيامبر) تجربه كرده است؟ مگر كسي منكر است كه پيامبر خدا (ص) انساني مبعوث و مؤيّد و فوقالعاده است؟ اينها را كه خود خداوند در قرآن ميگويد و نياز به تصديق و تأييد اقسام بنده و جنابعالي ندارد! مگر كسي مخالف وجه ناسوتي و بشري پيامبر (ص) بوده و هست؟ مگر كسي وحي و كشف و الهام و شهود و غيره را چيزي غير از نوعي تجربه انساني ميداند؟ آري، در خرابات مغان نور خدا ديدن، و ذرهها ديدن دهانشان جمله باز، و از هر درخت بانگ اناالحق شنيدن، همه اينها نوعي تجربه بشري است، امّا نه تجربهاي قابل فهم ـ چه رسد به قابل تبيين و توجيه ـ براي خردهاي خام مهجور و مستور اهل علوم ظاهري.
• صاحب اين قلم نيك به خاطر دارد كه در قضاياي قبض و بسط شريعت و فربهتر از ايدئولوژي و بسط تجربه نبوي هم عيناً همين ايرادات و اعتراضات، و همين بيتوجهي مطلق به اعتراض بر حقّ معترضان، و همين چرخشهاي ظريف و زيركانه وجود داشت!
33. ص6، س8 ، در رابطه با اين سخن كه: "نميدانم ناقدان در باب پديدههايي چون مرگ و باران چه تحليلي دارند؟"
• چه تحليلي دارند، جز آن چه خداوند تبارك و تعالي در قرآن فرموده و شما هم بدرستي آنها را نقل كردهايد. امّا اين دو مقوله چه ربطي به همديگر دارند؟ در موضوعات باد و باران و مرگ و حيات و نظاير آنها، هر دو دسته آيات بسيار مشخص و روشناند و توضيح و توجيه مطلب هم روشن است؛ و در زمينه وحي و كلام آسماني بودن قرآن هم آيات كاملاً صريح و روشناند و جاي هيچگونه شبهه و ترديدي نيست كه محتاج به تأويل و تفسير باشد. شما فرمودهايد كه قرآن، مثل شعر شعرا، ساخته و پرداخته پيامبر (ص) است و شما بايد براي اين سخن بغايت شاّذ خود دليل و برهان بياوريد.
34. ص6، س17، در اين مورد كه: "مگر هر چه در طبيعت رخ ميدهد عللي طبيعي ندارد؟"
• اگر منظورتان اين است كه آن علل و عوامل نيز درون طبيعت هستند، آري. اما اگر منظورتان اين است كه آن علل و عوامل ماهيتّي مادي و طبيعي دارند و لذا با عقل مادي هم قابل مشاهده و تبيين و تحليل هستند، خير. وجودِ واجبالوجود در همه عالم حاضر و ناظر و سميع و عليم است، امّا ابزار و وسايل طبيعي و مادي را چه جاي بحث و نظر در ذات خداوند حيّ قيوم؟ قبلاً گفتيم كه فرآيند وحي بكلّي از دسترس عقول جزئيه و علل و عوامل مادي (طبيعي) دور است و قطع اين مرحله با عصاي عقل نتوان كرد
"لا تدركه الابصار" و بلكه "لا تدركه عقول مادي و ظاهري". چنانچه قرآن كريم هم بصراحت اعلام ميدارد كه: "بل هو آيات بينات في صدورالذين اوتوالعلم" (سوره عنكبوت، آيه 49): يعني اينكه تا انسان به مقام "اوتوالعلم" بودن نرسد درك درستي از اموري چون آيات بيّنات بودن قرآن نخواهد داشت.
35. ص6، س 18 آنجا كه نوشتهايد: "پس چرا وحي نازل بر پيامبر از اين قاعده [كه خدا از طريق علل عمل ميكند] مستثني باشد و بيواسطه طبيعت به ماوراء طبيعت مستند گردد؟"
• جناب دكتر سروش! منصفانه شما دقيقاً متوجه هستيد چه ميگوييد؟ از شخصيت فرهيختهاي چون جنابعالي بعيد است كه تا اين حدّ در سخنانتان تناقض وجود داشته باشد! كجا و چه كسي گفته كه وجود پيامبر (ص) يا به زعم شما "طبيعت" در جريان وحي مؤثر نيست؟ معلوم است كه وحي بر پيامبر اكرم (ص) نازل شده، بر در و ديوار كه نازل نشده است. مسأله اين است كه آيا صورتبندي اين وحي و الفاظ و واژگان قرآن، به ادعاي شما، مثل شعر شاعر ساخته و پرداخته پيامبر (ص) است يا اين كه از ناحيه خدايتعالي تنظيم و تدوين شده است؟ كجا بحث استثنا كردن طبيعت مطرح ميباشد كه شما آن را مطرح و سپس مصادره به مطلوب ميفرماييد؟
• نكته ديگر اين كه وجه يا عنصر طبيعي وحي فقط يك روي سكّه وحي و نه همه آن ميباشد. روي ديگر اين سكه وجود جبرئيل يا رساننده وحي به پيامبر (ص) است كه مطلقاً وجه مادي و طبيعي ندارد و وجودي بكلّي روحاني و معنوي است كه صد البته در ساحت طبيعت به عنوان حامل وحي نقش آفريني ميكند. بر همين سياق نيز فرايند القاء كلمات بر پيامبر (ص) امري غير طبيعي است. چه كسي گفته كه هر چه در دامن طبيعت رخ ميدهد بايد علت طبيعي داشته باشد؟ اتفاقاً وحي از نمونههاي برجسته امور غيرطبيعي واقع در طبيعت است و، چنانچه پيش از اين گفتيم، الهام و شهود عرفا و اهل يقين و اولياءالله و معجزات و غيره همه از اين دست ميباشند.
36. ص6، س19، در اين كه مرقوم داشتهايد: "گويي ما به روزگاري بازگشتهايم كه پارهاي از متدينان سخن گفتن از نقش باد و دريا و آفتاب را در پيدايش باران ناسازگار با مشيت الهي ميدانستند".
• جناب سروش! منصفانه قضاوت بفرماييد كه چه نسبتهاي ناروايي به دوستان منتقد خود ميدهيد! كجا كسي كوچكترين سخن در اين زمينه گفته كه شما آن را طرح، بحث و سپس نقد ميكنيد؟ شما ميفرماييد الفاظ و مضامين قرآن ساخته و پرداخته پيغمبر است، چون كه از حالات و روحيات و حتي افعال جزيي آن حضرت (و قد نري تقلّب وجهك في السّماء) (سوره بقره، آيه 144) و همسران آن حضرت در آن سخن رفته است و آنها ميگويند نخير، علي رغم اين كه ـ به ميل و اراده و از ناحيه خداوند ـ از حالات و روحيات و افعال و همسران پيامبر (ص) در قرآن سخن رفته، واژه واژه قرآن، طبق گفته خود قرآن و پيامبر (ص) و معصوم (ع)، ساخته و پرداخته خداوند تبارك و تعالي است و شخص شخيص پيامبر (ص) كوچكترين دخل و تصرفي در آنها نداشته است.
• جناب سروش! حتماً به خاطر داريد كه سر طاقچه اتاق نشيمن استاد جعفري (ره) تابلويي قرار داشت كه روي آن نوشته شده بود: "اگر براي اثبات يك سخن غلط هزار دليل بياوريد ميشود هزار و يك غلط! و زير آن نوشته شده بود سخن منسوب به ابنسينا)". بنظرم ارتباط آن سخن نغز با اين فرمايشات بديع شما روشنتر از آن باشد كه نيازي به توضيح داشته باشد.
• برادر عزيز و ارجمند، همه اين حرفهاي شما در مورد باد و باران و ... در قرآن درست، امّا چرا بدون كوچكترين حجت عقلي و نقلي، سخن خدا را كه ميگويد قرآن "ساخته و پرداخته" خود اوست و از خزينة غيب الهي بر پيامبر (ص) نازل شده تأويل ميكنيد و اجتهاد مقابل نص مينمائيد؟ صرفاً بدين خاطر كه فرآيند وحي براي شما قابل درك و تجزيه و تحليل مادي ـ طبيعي ـ نيست؟ برادر، مگر عقل شما محك و ميزان صحت و سقم همه امور عالم است؟ خوب، شما نميفهميد نفهميد، ديگران كه ميفهمند. در اين امور از آنها تبعيت (تقليد؟) كنيد. شما كه خود بحمدالله از بعضي از اولياي زمانه چيزها ديده و شنيدهايد كه به هيچ وجه با عقل طبيعي ابزاري و علت و معلولي شما قابل توجيه و تفسير نبوده و نيست.
• اگر نديده بوديد، و ما نميدانستيم كه ديدهايد، ميگفتيم خوب، نديده، چشم دلش باز نشده، بگذار تا بماند در عجب و خود پرستي. امّا حالا كه بحمدالله ديدهايد و ميدانيد و خود تصديق داريد، اين همه حجد و انكار چرا؟ آخر شما كه بحمدالله چيزي ديده و شنيدهايد و بانگ جرسي به گوشتان خورده است،
شما چرا؟
• آخر اين چه مدعايي است كه چرا خداوند با زبان پيامبر (ص) با وي سخن گفته و چون پيغمبر، عرب و قرآن عربي است، پس قرآن ساخته و پرداخته پيامبر (ص) است؟ مگر قرار بوده خداوند با پيامبر عرب خويش به زبان چيني سخن بگويد؟ مگر ميشود كه خداوند، به ويژه به خاطر مستمع بودن جميع ناس، در سخن گفتن با پيامبري كه بايد اين پيام را عيناً به "ناس" برساند، از غير دانش زمانه استفاده كند؟ مگر ميشود با اعراب به زبان قوم يأجوج و مأجوج سخن گفت و يا از دانش هند و چين و روم و يونان استفاده كرد؟ سخن در اين است كه آيا اين گل واژهها ساخته و پرداخته خود خداوند و صرفاً از زبان پيغمبر (ص) است، يا اين كه ساخته و پرداخته خود پيامبر (ص) است؟
37. ص6، س آخر، آنجا كه مرقوم داشتهايد: " اينك هم با همان منطق، نزول باران وحي را بيارتباط با علل طبيعي (نفس پيامبر و ... ) ميانگارند ... و نميانديشند كه ... در جهاني كه از الوهيت آكنده است و دست خدا همه جا در كار است (و اين عين كشف محمّدي است) معنايي كاملاً روشن و هضمپذير دارد.
• الحمدالله كه بدين ترتيب براي پيامبر عظيم الشأن اسلام مقام و منزلتي حداقل به اندازة گاليله و نيوتن و ساير كاشفين عالم قائل شديد! حالا اين سخن چه سنخيّتي دارد با "نام احمد نام جمله انبياست" بماند. تازه مگر كسي گفته كه نفس پيامبر (ص) در جريان وحي ذي مدخل نبوده است كه شما چنين ادعايي ميكنيد. مگر خداوند نفس پيامبر (ص) را براي دريافت وحي برنگزيد؟ مگر خداوند به وي انشراح صدر نداد تا بتواند بار سنگين رسالت و نبوت را بر دوش بكشد؟ سخن در اين است كه آيا، بصراحت گفته شما و خلاف صريح آيه قرآن، خداوند مثل شعرا مطالبي را به ذهن و دل وي القا كرد و يا اينكه متن قرآن و يكايك آيات و كلمات آن را به حضرتش وحي كرد تا عيناً براي مردم باز گويد.
38. ص7، س1، در اينكه مرقوم داشتهايد: چطور "نزول" را در كلام باري به معناي مجازي يعني فرود آمدن از ملكوت به ملك ميگيريد امّا "كلام" را معنا بر مجاز نميكنيد و آنرا به معناي الفاظ انساني ميگيريد!
• جناب سروش! تأويل و تفسير قرآن كه همينطور دلبخواهي و من در آوردي نيست كه هر كس هر طور دلش خواست آن را تفسير كند. همچنين، چنانچه ميدانيد، قرآن يك كتاب معمولي ادبي، اجتماعي، عرفاني و غيره نيست كه واژگان آن را با مراجعه به كتب لغت و متون ديگر توجيه و تفسير كنيم. آيه آيه قرآن و واژه واژه قرآن را بايد با مراجعه به ديگر آيات و ديگر واژههاي آن معنا و تأويل كرد. حتماً ميدانيد در قرآن واژه "انزال" براي چارپايان نيز بكار رفته است (و انزل لكم من الانعام ثمانيه ازواج) (سوره زمر، آيه 6) و اين يقيناً به معناي نزول از "مكانت زبرين به مكانت زيرين" يا همان انتقال از ملكوت به ملك نيست. دريغا كه بحال نيست، والاّ فهرستي از حدود هفتاد آيه قرآن كه در آنها واژههاي كلمه و كلام آمده ارائه ميداديم تا معلوم شود مدعاي شما با كداميك از آنها تطبيق و سازگاري دارد و آيا اصلاً نياز و ضرورتي براي چنين تأويل و تفسيري در هيچ يك از آنها وجود دارد يا خير؟
39. ص7، س4: بعد از مطلب فوق مرقوم فرمودهايد: "زهي ناسازگاري و بيروشي!"
• برادر! كدام ناسازگاري؟ كدام بيروشي؟ مخالفان شما عين آيات قرآن را بدون هيچگونه تأويل و تفسير غير ضروري بيان ميكنند و شما آنها را به بيروشي و ناسازگاري متهم ميكنيد! زهي بيانصافي، زهي چشمبندي خدا! اگر ناسازگارياي وجود داشته باشد قطعاً از ناحيه خود شماست كه ناسازگار با قرآن سخن ميگوييد، و اگر بيروشياي هم مشاهده شود باز از ناحيه خود شماست كه خلاف روش عقلا و فضلاي اسلامي قرون و اعصار حرف ميزنيد، صرفاً بدين خاطر كه حرف تازهاي زده باشيد و خلقي را حيران كنيد! ديگران كه چنين ميگويند صرفاً به خاطر اين است كه خدا چنين گفته و پيامبر (ص) چنين گفته و امامان (ع) چنين گفتهاند و خليل عظيم علما و فقها و مفسرين چنين گفته و ميگويند. قطعاً آنها نيستند كه سخن ناسازگار و بيروش ميگويند و بلكه ... .
40. ص7، س4، اين مطلب كه: "هم كلام و هم نزول را به معني مجازي بگيريد تا گرهها گشوده شود".
• جناب سروش، ممكن است يكبار دقيقاً تبيين بفرماييد كدام گره؟ ما كه در مقوله وحي مسأله و مشكلي نميبينيم؟ شما داريد پاسخ كدام معضل فرضي يا موهومي را ميدهيد؟ قبض و بسط شريعت كه اين همه جنجال در مورد آن به راه انداختيد و سالها وقت خود و مردم را در پاي آن تلف كرديد درصدد حل كدام معضل فكري، فرهنگي، اجتماعي، يا ديني مردم بود؟ ايضاً ساير موضوعات جنجالي اين يكي دو دهة اخير شما كدام گروه از كار فروبسته مردم گشودهاند؟
• يك روزنامه نگار كذايي سؤال از پيش ساخته و پرداخته شدهاي را از شما ميپرسد كه حالا كه علم همه چيز را اسطورهزدايي كرده تكليف تبيين علمي يا عالمانه وحي چه ميشود و شما هم در پاسخ ميفرماييد كه: وحي، الهام است؛ اين همان تجربهاي است كه شاعران و عارفان دارند .... .
در حالي كه نه وحي مطلقاً الهام است، و نه هيچ شاعري يا عارفي هرگز تجربة وحياني داشته و خواهد داشت! شاعري كجا و پيامبري كجا؟ كدام شاعري احساس كرده و ميكند كه فرشتهاي اعظم به نام جبرئيل امين سخنان الهي خداوند را به وي وحي ميكند؟ مگر بنده و جنابعالي شعر نگفتهايم؟ اين نظريهپردازيهاي عجيب و غريب براي توجيه يك سخن غلط چيست؟ تازه، كجاي جهان اِمروز يا مدرن راززدايي شده است؟ امروزه هر اهل علمي ميداند كه نسبت مجهولات علمي بشر به معلوماتش نسبت محيط دايره به شعاع آن است، يعني اين كه با افزايش معلومات بشري مجهولات بشري هم رو به افزايش بوده است. امروزه علم كدام مقوله مابعدالطبيعي را تبيين كرده كه مقوله وحي دومياش باشد؟ كدام رازگشايي و اسطورهزدايي علمي؟ عوض اين همه دست و پا زدنهاي علمي يا به تعبير شما "بخردانه"، متواضعانه از يك عارف حقيقي راجع به كيفيت وحي بپرسيد تا، چنانچه پيش از اين اشاره كردم، جواب شما را بدهد. قبلاً گفتم كه: "بل هم آيات بينات في صدورالدين اوتوالعلم". آري برادر، نه تنها "الذين اوتوالعلم" و بلكه اهل كتاب حقيقي نيز "يعرفونه كما يعرفون انبائهم". قرآن همچنين ميفرمايد: "فاسئلوا اهلالذكر ان كنتم لا تعلمون". بعيد ميدانم شما با آن همه هوش و ذكاوت ندانيد اهل ذكر كيانند.
41. ص7، س7، نقل سخن امام فخر رازي در مورد اين كه آيه كريمه "انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون" (حجر، 9) معناي غريب و ماوراء طبيعي ندارد.
• اگر هم نداشته باشد، اين مطلب چه ربطي به موضوع بحث دارد كه شما ميفرماييد: "شخص پيامبر همه چيز است: آفريننده و توليدكننده"! و ديگران ميگويند نخير، جنابشان نه توليدكننده است و نه آفريننده، بلكه صرفاً يك رسول و انتقالدهنده صاف و ساده است كه عين پيام خدا را منتقل ميسازد؟
• ديگر اين كه، با حفظ احترام به فخر رازي و همه مفسرين بزرگ شيعه و سني، عالم الفاظ با عالم درك و شهود بسي فرق و فاصله دارد. آن كه از خواندهها و شنيدهها حرف ميزند با آن كه از ديدهها و مشاهدات ميگويد زمين تا آسمان تفاوت دارد. لذا چنان كه كسي بگويد فخر رازي هم پشت صحنه عالم طبيعي را نديده، در عمرش هرگز يك فرشته نديده، در عمرش بهشت و جهنّم را نديده، از عالم غيب يك سطر نخوانده و ... ، نبايد شما را به تعجب وا دارد. نميدانم خواب آقاي شفيعي كدكني از مرحوم استاد جعفري را شنيدهايد يا نه؟ براي ثبت در تاريخ نقل ميكنم كه حضرتشان استاد را در عالم معنا به خواب ميبينند. استاد ميفرمايند فلاني آن كتاب اشارات را از قفسه بياور. آقاي شفيعي امتثال امر ميكنند و اشارات را خدمت استاد ميبرند. ايشان كتاب را باز ميكنند و آن نمطهاي آخر را پيشرو ميگذارند و با اشاره به آنها ميفرمايند: ما اين طرف كه آمديم تازه فهميديم كه بوعلي هم نفهميده (نشناخته) است! باز هم اشاره ميكنم كه امام صادق (ع) ميفرمايند قرآن ظاهري دارد و باطني، و عباراتي و اشاراتي، و ظاهر آن براي عوام است و باطن آن براي خواص، و عبارات آن براي اوليا و اشاراتش براي انبياء؟ حالا بايد ديد امام فخر رازي در كجاي اين طيف جا گرفته است تا بتوان گفت تا چه سطحي از قرآن را فهميده است. چه امام فخر رازي و چه ديگري، شما كه بهتر از ديگران ميدانيد "نه هر كه كله كج نهاد آيين سروري داند" و راه عرفا و اهل سير و سلوك و ارباب طريقت از راه اصحاب علوم ظاهري و ارباب شريعت جدا است. هر چند براي جلوگيري از سوء فهم و سوء استفاده بعضيها بهتر است: اين سخن بگذاريم تا وقت دگر.
42. ص7، س10، آنجا كه مرقومداشتهايد: " اين كه ميگوييم قرآن محصول كشف پيامبرانه محمدبنعبدالله (ص) است به هيچ رو به معناي گزاف بودن اين وحي نيست".
• قبلاً گفتيم كه مقوله وحي حتي از سنخ كشف و شهود عرفا و اوليا هم نيست، چه رسد به كشف رايج و عرفي اهل علم و معناي آن نزد عامه مردم و يا از آن بدتر الهامات شعرا كه شما مدعي شدهايد. نميدانم اين چه اصراري است كه جنابعالي بر ناسوتي كردن "وحي" داريد و آن را به هر اسم و صفتي ميخوانيد جز اسم حقيقي و واقعي آن كه خداوند تبارك و تعالي در قرآن روي آن گذاشته است؟ استاد ارجمند! كشف پيامبرانه ديگر چه اسمگذاري من در آوردياي است؟ به طرف گفتند بخوان، او خواند؛ گفتند بشنو، او شنيد؛ گفتند بگو، او گفت. مجدداً عرض ميكنم، (با عرض معذرت از صراحت لهجه) شما چون جريان وحي را نميفهميد، و با اين راه و روش و شاكله فكري و ذهني هم هرگز نميتوانيد بفهميد ـ مگر اين كه به بصيرتي تازه و نگاهي معنوي و شناختي روحاني مجهّز شويد ـ متأسفانه اين طور به آب و آتش و در و ديوار ميزنيد تا شايد راهي به درون آن پيدا كنيد. حيف كه حوصله و مجال نيست والاّ جواب شيريني را كه مرحوم مطهري زماني در پاسخ به پرسش از راز طول عمر امام زمان به حقير داد برايتان نقل ميكردم كه ببينيد، به قول آن استاد شهيد، آن اصلاً زبان ديگري است و با اين اسباب و علل مادي (طبيعي) قابل بيان نيست. آري عزيز، درك تجربة وحياني نبوي و تجربه عارفانه مولوي كه سهل است، درك تجربه شاهدانة حاجي آقا ... و آسيد ... هم كه شما سالها است آنها را ميشناسيد و محضرشان را درك كردهايد و خدمتشان ارادتي نام داريد هرگز با اين نگاه و رويكرد ممكن نيست.
43. ص7، س18، در رابطه با اين مطلب كه: "در شعر هم چنين نيست كه شاعر هر وقت هوس كرد بتواند شعر بگويد و معاني و مناظر هميشه پيش چشمش باشد و قدرتش بر تصرف در صور خيال همواره يكسان باقي بماند، يا شعر به ميل او بر او وارد شود. به عكس، او در تسخير شعر است و نه شعر در تسخير او".
• فأعتبروا يا اولي الابصار! ببينيد به خاطر جحد بر اثبات يك مدعاي باطل، يك سخن غلط، انسان به چه پراكنده گوييهايي ميافتد كه حتي بچه مدرسهايهاي كوچه و بازار هم از گفتن نظاير اين حرفها ابا دارند!؟ حتماً بعدش هم ميفرمايند كه شعر را جبرئل امين بر قلب مبارك شعرا نازل ميفرمايند و از اين دست مدعيات.
• ميگويند به كسي گفتند بنويس خيار، نوشت چنار. گفتند بخوان، خواند منار. حالا حكايت اين فراز اخير سخن دوست ما است كه صدرش غلط است، ذيلاش غلط است، محتوا و مضمونش غلط است، و استنتاج و نتيجهگيرياش هم غلط است!! همين پاراگراف چهارم صفحه7 كه با عبارت "از پيامبري بگذريم، اين داوري در حق ....." آغاز ميشود و با عبارت "او در تسخير شعر است، نه شعر در تسخير او" خاتمه ميپذيرد.
• در اين عبارات، وحي الهي با كشف علمي و فلسفي و غيره مقايسه شده كه مطلقاً درست نيست.
• در اين عبارات، وحي نبوي با سرودن شعر مقايسه شده كه مطلقاً درست نيست.
• در اين عبارات سرچشمه شعر و شاعري نه به "بطن شاعر" و بلكه به بيرون از آن ـ لابد ساحت
ربوبي! ـ اسناد داده شد كه مطلقاً درست نيست. صد البته كه الهامبخش شعر شعرايي مثل سنايي و عطار و مولوي و حافظ و ... خداوند تبارك و تعالي است. اما اين از باب شاعري آنها نيست و هرگز همه شعرا
هم چنين نيستند.
• عجيبتر از همه اين كه در اين عبارات حتي نظرية اصالت وجود صدرالمتألهين به اندازة آيات قرآن شأن و منزلت پيدا كرده به نحوي كه ملاصدراي بيچاره هم "نميتواند پا را از برهان فراتر بنهد و تعاريف و قواعد را بگرداند تا با هوس او مطابق افتد"! (شما را به خدا در سرتاسر تاريخ علم و كلام و فلسفه سخني از اين بيپايهتر شنيدهايد؟ يا اين سخن كه نيوتون بايد در انتظار كشف بنشيند! و يا اين ادعّا كه او هرگز ـ لابد با كنترل يك نيروي غيبي ـ نميتوانست نظرية جاذبه را هرگونه كه دل خواه اوست صورتبندي كند يا به نام كشف هر چه دلش خواست بگويد و به مردم بفروشد!).
واقعاً اينجا كه رسيد جفالقلم. از قوت استدلال و حجّت بخردانه جناب سروش در سطور بالا خامه در خود پيچيد و از نوشتن باز ايستاد. پيامبر عظيمالشأن اسلام(ص) در سطح و سنخ گاليله و نيوتون و ملاصدرا و دست آخر هم لابد شعراي نوپردازي چون نيما يوشيج و فروغ فرخزاد و ديگران قرار گرفت تا با اين حجت بالغه و قوت استدلال مدعاي جناب سروش درست از آب درآيد و فرايند "وحي" طبيعي و عقلايي و خردورزانه شود! همان حرف و مدعاي بسط تجربه نبوي، ليكن به زباني ديگر! حالا كه ما نميتوانيم پيامبر شويم و تا سطح آن جناب بالا رويم، اقلاً او را در حد و قواره خودمان پايين بياوريم تا او هم مثل ما شود، و لابد ما هم ـ مفتخرانه ـ مثل او؟
در حاليكه كافي بود برادرمان آقاي سروش در چند كلمه مختصر و مفيد به ما ميگفت كه مگر اين قرآن موجود چه طوري است كه به زعم ايشان "ساخته و پرداخته" پيامبر (ص) است و اگر چگونه بود جناب سروش ميفهميدند ساخته و پرداخته خداوند است و نه پيامبر (ص)؟ و اساساً اگر اين سخن، سخن خدا نيست پس كدام سخن و با چه خصوصياتي سخن خداست؟ آقاي سروش كه هيچ آدرسي از آن سخن، كه غير اين سخن است، بدست ندادهاند تا ما هم بدانيم و بفهميم سخن "ساخته و پرداخته" خداوند به چه شكل و صورتي است و چه تفاوتي با اين قرآن مُنزل دارد.
از اين جزوه بيست و چند صفحهاي آقاي سروش حدود هفت صفحه، يا قريب ثلث، آن را مرور كرديم. "اين قدر گفتيم باقي فكر كن". اميد آن كه جناب سروش، حداقل يكبار هم كه شده، قلم را به طعن و لعن منتقدان نيالايند و لختي در آنچه گفتيم بينديشند و مطابق انتظاري كه از جناب ايشان ميرود و رسالت تاريخي روشنفكري ديني و داعية بلند پيروي از اهل عرفان نيز اقتضاي آن را دارد هرگز پا را، ولو در حق منتقدين و مخالفين، از دايره عفت كلام و سخن مشفقانه و توضيح عالمانه و بلكه عارفانه بيرون نگذارند، تا بلكه از قلم سحاّر ايشان نيز به قرن و نسل ما آبي رسد و سخنشان كمترين شباهتي با سخن مولي و مقتدايشان ملاّ رومي پيدا كند.
جناب سروش! آن عزيز كه به شما گفت در حق مخالفان و يا حتي معاندان پا را از گليم ادب بيرون ننهيد و رنج خود و زحمت ديگران را بر نتابيد و شما هم قبول فرموديد، آن توصيه مشفقانه و برادرانه چه زحمت و محنتي داشت كه طي اين سالها حتي يكبار هم به آن عمل نكرديد؟ ميدانم حضرتتان خيلي از آيات قرآن را در سينه دارد. اجازه ميدهيد سخنم را با اين آيات شريفه ابتداي سوره صف به پايان ببرم كه ميفرمايد: "يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون. كبر مقتاً عندالله ان تقولوا ما لا تفعلون".
والسلام عليك و رحمة الله و بركاته