نقد نظرات آقای ملکیان در خصوص دین و معنویت

بازدید : 1323 - ۲۰ آبان ۱۳۹۸ - اخبار مرکز پژوهش ادیان جهان
نقد نظرات آقای ملکیان در خصوص دین و معنویت
لطفاً در مورد نظرات ارائه شده توسط استاد مصطفی ملکیان که با عنوان دین یا معنویت در روزنامه شرق مورخ 30/06/1392 صفحه 9 منتشر شده بود اظهار نظر کنید.

لطفاً در مورد نظرات ارائه شده توسط استاد مصطفی ملکیان که با عنوان دین یا معنویت در روزنامه شرق مورخ 30/06/1392 صفحه 9 منتشر شده بود اظهار نظر کنید.

 

پاسخ 

با تشكر از اين دوست عزيز به‌منظور اجابت درخواست خيلي از خوانندگان عزيز، به بررسي مختصر بعضي از مطالب مطرح شده در سخنان استاد ملكيان در نشست نقد و بررسي كتاب «روانشناسي دين براساس رويكرد تجربي»، اثر اسپيلكا و همكاران (ترجمه محمد دهقاني) به‌شرح منقول در صفحه 9 روزنامه شرق مورخ 31/6/92 می‌پردازيم:

در مقدمه عرض می‌كنيم كه نقد و بررسي ما بيشتر متوجه بعضي از آراء اظهار شده از ناحيه استاد ملكيان است و نه اصل كتاب اسپيلكا كه به هر حال كاري است در رديف كارهاي ديگر در حوزه روانشناسي دين با نقاط ضعف و قوت خاص خودش. اولين نكته‌اي كه در گزارش صفحه انديشه روزنامه شرق از سخنراني آقاي ملكيان در اين نشست به چشم مي‌خورد عنوان آن «دين يا معنويت؟» است كه البته ناظر به نكته مطرح‌شده خود آقاي ملكيان در بخش پاياني سخنراني ايشان در رابطه با جدايي دين از معنويت و یحتمل تقابل آن در مغرب زمين در دهه‌هاي اخير است كه، چنان‌چه بعداً بدان خواهيم پرداخت، مطلب چندان وثيقي نيست و ما خيلي با اين تفكيك و تمايز و احتمالاً تقابل موافق نيستيم.

اين‌كه فرموده‌اند «رويكرد اسپيلكا و همكاران رويكردي تجربي است و اين حسن كتاب است» شايد چنين حسني بيش‌تر از ديد تجربه‌گرايان و پيروان مكتب پوزیتیويسم مطرح باشد تا همه علماي علوم انساني.

عين همين ايراد و اعتراض نیز درباره اظهارنظر بعدي سخنران مطرح است آن‌جا كه مي‌فرمايند: «هر سخني با روش‌هاي تحقيق آماري، پرسش‌نامه، تحقيقات ميداني، و همه آن‌چه ستون علوم تجربي است انجام شده است». بر كسي پوشيده نيست كه هرچند استفاده از عدد و رقم و تحقيقات آماري و ميداني و غيره در بعضي از رشته‌هاي علمي تا حدودي راهگشا است، ليكن به‌هيچ‌وجه چنين نيست كه بتوان با استفاده از آن‌ها در همه حوزه‌هاي علوم انساني و به‌ويژه روانشناسي كه با روح و روان انسان‌ها سر و كار دارد به حقيقت دست يافت. چنان‌چه حتي در علوم دقيقه مثل فيزيك و شيمي نيز همواره آزمايش و عدد و رقم ما را به مقصد نرسانده است و گاهي از همين حقایق ميداني نتايجي كاملاً متناقض و متضاد گرفته شده است.

مطلب ديگر اين‌كه سخنران محترم، پس‌از تعريف و تمجيد ذكر شده از عدد و رقم و آمار مي‌فرمايند: «او فضا را براي ياوه‌گويي باز نمي‌گذارد» كه البته منظور از ياوه‌گويي، با مراجعه به سخن چند سطر قبل‌تر گوينده، «نظريه‌پردازي‌هاي فلسفي» است. تصديق مي‌فرماييد براي كسي كه خود نيز يك فيلسوف و متكلم است متصف داشتن هر نوع نظريه‌پردازي فلسفي به ياوه‌گويي تا چه حد دور از انتظار است.

اين‌كه فرموده‌اند «اما امروز فيلسوفان قايل به اين تقسيم‌بندي ـ روانشناسي فردي و روانشناسي اجتماعي ـ نيستند و كل روانشناسي را اجتماعي مي‌بينند و هيچ پديده رواني فردي‌اي نداريم و همه چيز در ارتباط با جامعه است» به‌نظر قدري افراطي مي‌نمايد، حال چه اين سخن گوينده باشد و يا سخن فيلسوفان اجتماعي! در منطق صحيح نه افراط فردگرايي مطلق را داريم و نه تفريط جمع‌گرايي مطلق را. بگذريم كه در حوزه دين، ارتباط انسان با خدا نيز، مثل بسياري از تجربه‌هاي ديني ديگر، در خيلي از جاها ارتباطي كاملاً شخصي و فردي است.

این‌كه فرموده‌اند «اسپيليكا و همكارانش در اين كتاب هيچ نگاه ايدئولوژيكي به دين ندارند» مدح شبيه به ذم هم مي‌تواند باشد، چون بالاخره سخن‌گفتن از هر ايده‌اي نوعي بيان ايدئولوژيك است و چه عيبي دارد كه انسان خود و جهان را از نگاهي خدا محورانه يا توحيدي ببيند؟ اين خود ايدئولوژي نيست كه مذموم و مطرود است «چون حتي علم باوري و تجربه‌گرايي مورد نظر و علاقه سخنران نيز نوعي ايدئولوژي است، و بلكه سوءفهم و برداشت و مطلق‌گرايي و از آن بدتر تلاش در راه حاكم‌كردن ايدئولوژي‌ها، بدون پشتوانه علم و منطق و استدلال و بلكه به زور قدرت حكومت‌هاست كه مذموم است، ‌حال چه ايدئولوژي ماترياليسم يا ماركسيسم و كمونيسم، و چه ايدئولوژي فاشيسم و مانويسم، چه بنيادگرايي و افراط‌گرايي و به دنبالش تروريزم، و چه دين‌پرستي غلط مبتني بر ظلم وجور و استبداد. آري، هرگونه به‌كارگرفتن غلط ايدئولوژي از جانب هر حزب و دسته‌اي غلط است و نه اصل رويكرد ايدئولوژيك داشتن.

اين‌كه گفته شده «اگر در جايي ارزش مثبت براي دين قائل مي‌شوند با توجه به تحقيقات آماري بايد آن را بپذيريم» نيز سخنی است كه از منظر دينداري و خداباوري پذيرش آن آسان نمي‌نمايد. مسلماً قوم نوح و لوط و ابراهيم و موسي علي نبينا و عليهم‌السلام، حتي در زمان حيات خودشان، همواره از اين پشتوانه آماري برخوردار نبودند! امروزه هم جوامع سكولار غربي بيش‌تر مايلند به آزادي هم‌جنس‌گرايي و بي‌بند و باري رأي دهند تا قيد و بندهاي اخلاقي ـ معنوي اديان. اگر همواره اكثريت آماري جوامع تصديق‌كننده و دنبال‌كننده مقاصد بلند انبيا و اوصياي الهي بودند كه اين همه تبشير و تنذير و غيره لازم نبود. كدام عقل سالم مي‌گويد در همه اين امور همواره بايد تابع رأي اكثريت بود!؟ اكثريتي كه، به قول ملاي رومي:

بـر خيـالي نامشـان و ننگشـــان

بر خيالـي صلحشان و جنگشان

نيست وش باشد خيال اندر جهان

تو جهـاني بر خيـالي دان روان

 

                       (مثنوی معنوی، دفتر اول، ص 4، بیت 3)

نمي‌دانم اگر امروز به‌دنبال جامعه آماري نسل جوان و دانشگاهيان و فرهيختگان برويم با توجه به دلگيري‌هاي فراوان آن‌ها از ندانم‌كاري‌ها و بعضاً سوءمديريت‌ها در سال‌هاي اخير و به‌خصوص هشت سال گذشته، مردم به مكتب ابن‌سينا و شفا و ملاصدرا و فتوحات ابن عربي و اخلاق عملي عرفاني مولانا جلال‌الدين محمد بلخي در مثنوي معنوي و نظایر آنها رأي خواهند داد يا به مكاتب نوظهور فكري ـ فلسفي غربي يا حداكثر معنويت بدون دين رايج شده در غرب مسيحي؟ به‌عنوان يك روشنفكر فرهيخته بايد به اين پرسش پاسخ داد كه آيا انبياء و فلاسفه و حكماء و انديشمندان و علما و دانشمندان بايد پيرو نظر توده مردم باشند و يا مردمان پيرو آن‌ها؟ صد البته كه اين به‌معناي نفي مطلق عدد و رقم و تجربه و آمار نيست،‌ بلكه ـ حداكثر ـ به معناي عدم تكیه مطلق بر آن‌هاست كه بالاخره هرچه باشد:

  پاي استدلاليان چوبين بود

 

 پاي چوبين سخت بي‌تمكين بود

 

البته كه مي‌شود گفت ما نه مولانا را قبول داريم و نه عرفان و ابن عربي را و نه نقد عقل مادي يا به تعبير مولوي ـ عقل موشي را. ليكن مگر از همين آمار و ارقام و شواهد تجربي و آزمايشگاهي نيست كه يكي اين نتيجه را مي‌گيرد و ديگري ضد اين را؟ يكي نور و ذره و روح و ماده و كهكشان و عالم و آدم را چنين مي‌بيند و ديگري چنان؟ اين همه تئوري‌هاي مختلف حتي در همه حوزه‌هاي علوم دقيقه از كجا سرچشمه مي‌گرفتند و مي‌گيرند؟ مگر همين امروز نیمی از دانشمندان با اتكاء به علم خدا را نفي نمي‌كنند و نصف ديگر اثبات؟

اين‌كه بيان فرموده‌اند «اساساً دين تاريخي هميشه با تجربه ديني، تجربه عرفاني، تجربه ماورائي بنيان‌گذار آن آغاز مي‌شود» نيز سخن صد درصد درستي نيست، چون بعضي از دين‌هاي تاريخي ـ مثل دين هندويي و دين شينتويي ـ اصلاً بنيان‌گذار ندارند.

البته كه، چنان‌چه سخنران محترم به‌درستي گفته‌اند، روز تولد (اديان داراي بنيان‌گذار) روزي است كه براي صاحب یا بنیان‌گذار، چون در حقيقت صاحب اصلي اديان آسماني خداست، آن تجربه‌اي ماورائي حاصل شده است.

در رابطه با اين سخن كه «عيسي يا محمد يا بودا وقتي صاحب تجربه ديني شدند بر آن‌ها چه گذشت؟» حضور جناب استاد عرض مي‌كنيم كه ما نوعاً در كلاس‌هاي دين‌شناسي تطبيقي انواع تقسيم‌بندي‌هاي اديان ازقبيل شرقي و غربي، حيّه و منقرضه، جديد و قديم، آسيایي و غيرآسيايي، و غيره را مطرح مي‌كنيم كه البته يكي از آن‌ها هم اديان ابراهيمي و غيرابراهيمي است كه ظاهراً در اين‌جا تفكيك و تفاوتي در بين آن‌ها ديده نشده است.

در رابطه با اين مطلب سخنراني كه كتاب اسپيليكا «مثلاً از ريشه بيماري صرع در بنيان‌گذاران اديان صحبت مي‌كند» بايد گفت از محمد و عيسي و موسي عليهم‌السلام هم كه بگذريم، تكرار اين سخن حتي درباه مهاويرا و لائوتسه و كنفوسيوس و ديگران نيز سخيف مي‌نمايد، چه رسد به گواتمه بوداي مورد اعتقاد و تعريف و تمجيد مؤلف. به‌نظر نمي‌رسد نقل هر سخن كم‌مايه و بي‌پايه ديگران خيلي لازم باشد. والله اعلم. حيف نيست به جاي اين‌كه بگوييم «چيست دين برخاستن از روي خاك/ تا كه آگه گردد از خود جان پاك» بياييم بگوييم ريشه شور و غليان الهي مردان خدا و پيام‌آوران حضرت حق بيماري صرع بوده است؟!

طرح مباحثي ازقبيل اين نظريه كه «انسان به معنا، تسلط بر محيط، و ارتباط اجتماعي نياز دارد و با اين سه عامل مي‌توان روانشناسي پيروي از اديان را توضيح داد» نه‌تنها به فهم و تجربه ديني كمك نمي‌كند، بلكه اصلاً چندان جامع و كامل نمي‌نمايد.

اين‌كه گفته شده «با بررسي روانشناسي شخص ابتدايي و هم‌چنين پيروان بايد بررسي كنيم كه چرا ما به يك دين خاص رو مي‌آوريم»، يك مصداق اين سخن، حضرت محمد(ص) و حضرت علي(ع) است كه گمان ندارم كسي در عالم حتي قادر به فهم ساده جنبه‌هاي وجودي آن دو بزرگوار باشد چه رسد به روانشناسي كامل شخصيت آن‌ها! چه ادعاهاي بزرگي از دهان ما انسان‌هاي اسير فكر و اوهام؟ رحم الله امراً عرف قدره و لم يتعد حدّه.

در رابطه با اين‌كه سخنران محترم فرموده‌اند: «... مثلاً افراد درونگرا به يك مذهب علاقه‌مند مي‌شوند و افراد برون‌گرا به مذهبي ديگر» اين‌ها همه از لوازم تبعيت از يك روانشناسي فيزيكال منسلخ از وحي و روح الهي انسان است. علم‌ زندگي و تجربه‌گرايي مفرط بشر دوران جديد كه فكر مي‌كند با تقليل روح آدمي به يكي از خواص ماده يا جسم فيزيكي (بدن) انسان به كليد حل همه مسائل روحي/رواني انسان دست پيدا كرده است! والا اين چه مطلب سست و بي‌پايه‌اي است كه پذيرش و قبول دين از ناحيه افراد را به روحيه درونگرايي و برونگرايي آن‌ها نسبت دهیم. حداقل همين آقايان علم‌گرا مي‌گويند كه افراد با تجزيه و تحليل علمي و عقلاني عقايد و آراء به انتخاب آزادانه دين و غيردين دست مي‌زنند. حالا از تحرّي حقيقت و حس حقيقت‌جويي انسان و «...فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ...» (زمر، 18/39) و اين حرف‌ها بگذريم. اما ديگر به اين شوري هم نيست كه خصلت درونگرايي و يا برونگرايي يك فرد عامل تعيين دين او بوده باشد.

تفكيك و تميز بين «دين» و «معنويت» هم از آن حرف‌هاي من درآوردي عجيب غرب است كه بعضي از روشنفكران وطني همين‌طوري تكرارش مي‌كنند، بدون اين‌كه به‌درستي خاستگاه آن را بشناسند و بدانند در چه بستر ديني و غيرديني متولد شده و الزامات نفي يا قبول آن چيست. درست مثل ساير مفاهيم دهن پُركن جديد غربي ازقبيل سكولاريسم و پلوراليسم و هرمنوتيك و از اين‌قبيل كه متأسفانه مثل نُقل و نبات در جوامع شرقي و اسلامي در غير موضع خود مصرف مي‌شوند و كسي چندان از شان نزول اوليه و اصلي آن‌ها آگاه نيست. البته كه دين‌ورزي مادي، غيرمعنوي، مبتني بر زر و زور و تزوير، متعصبانه و نابخردانه و غيره اين‌ها را هم داريم. اما آن ديگر دين‌ورزي نيست و بلكه اداي دين‌ورزي را درآوردن است. عجيب است كه از بسياري از افراد ثقه غربي یا مقيم غربي شنيده‌ام كه امروزه بسياري از بزرگان فكر و انديشه غربي سخت به‌دنبال معنويت شرقي هستند، آن وقت ما منادي جدايي دين از معنويت مي‌شويم، يعني تبليغ نوعي اسپريتواليسم پا درهواي غربي!

اين چه بيماري عجيبي است كه بعضي از روشنفكران ديني وغيرديني ما هر چيز و هرچه را كه در غرب مطرح مي‌شود دربست مي‌پذيرند و به‌به و چه‌چه گويان به خورد خلق الله مي‌دهند؟

اين‌كه گفته شده «دين مي‌تواند تعصب به‌وجود آورد، به جز تعصب درباره تبعيض هم بايد صحبت شود، اين‌كه مثلاً مسلمانان در دعاي خود فقط مسلمانان را دعا مي‌كنند ...»، انصافاً اين‌ها اولاً اموري كلي و متفق‌الصدور نيست؟ ثانياً اختصاص به مسلمانان تنها هم ندارد؛ ثالثاً كجا مسلمانان فقط براي مسلمانان دعا مي‌كنند؟ خداوكيلي استاد ملكيان يادشان رفته كه مسلمانان مي‌گويند: «اَللّهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤمِنينَ وَ الْمُؤمِناتِ وَ الْمُسْلِمينَ وَ الْمُسْلِماتِ الاْحْياءِ مِنْهُمْ وَ الاْمْواتِ؟».

در طرح اين مطلب هم كه «غايت دين چيست و اين‌كه وراي سود و زيان قرار است به كجا برسيم» مناسب بود به اين سخن معصوم اشاره مي‌شد كه دين‌پرستي تجار با دين‌پرستي از روي ترس و دين‌پرستي احرار كه خدا را فقط براي خدا مي‌پرستند، از زمين تا آسمان فرق دارد. اين‌طور بحث را رها كردن شايسته يك روشنفكر ديني نيست.

تعابيري از قبيل «مرگ به‌معناي زندگي است» يا «زندگي عين مردگي است» يا «مردگي به‌معناي فرايند مردن» و از اين‌قبيل به همان اندازه كه علي‌الظاهر نو و جوان ـ مخاطب ـ پسند و روشنفكرمابانه هستند به همان اندازه هم جاي بحث و تدقيق و تبيين بيش‌تر و درست‌تر دارند. كجا مرگ به‌معناي زندگي يا زندگي عين مردگي است!؟

عين اين نكته در رابطه با مطالبي از قبيل «تدين در يك چيز ديگر هم اثر دارد و آن مرگ‌انديشي است» و «مرگ پايان زندگي، اما مرگ‌انديشي آغاز زندگي است» مصداق دارد. بدين‌ترتيب كه مطلب اول تا حدود زيادي درست است و مسأله مرگ و عالم برزخ و بعثت اخروي در دين‌باوري مطرح است، اما مطلب دوم كه مي‌گويد «مرگ پايان زندگي، اما مرگ‌انديشي آغاز زندگي است» سخن چندان درستي نيست كه تفصيل آن را بايد در جاي ديگري بيان كرد. مرگ در سوره رحمن از نعمت‌هاي الهي شمرده شده و در مثنوي معنوي نيز به زيباترين وجه ستوده شده است.

در جمع‌بندي عرض مي كنيم كه اولاً آن‌چه عرض شد از منظري درون‌ديني و درون‌اسلامي است، والا چنان‌که كسي دين را به‌طور عام و يا اسلام را به‌طور خاص قبول نداشته باشد با وي بايد از منظري برون‌ديني و برون‌اسلامي سخن گفت؛

ثانياً، به‌نظر مي‌رسد نگاه استاد ملكيان به روح و روان انسان و مبحث روانشناسي بيش‌تر نگاهي علمي، مادي، فيزيكال، طبيعت‌گرا، و از اين‌قبيل بوده است كه امروزه بيش‌تر در روانشناسي غربي مطرح است، درحالي‌كه اصول و مباني روانشناسي اسلامي به‌درستي بر پاية استدلالات و براهين ديگري است. هرچند اينجانب خود از نزديك شاهد بوده‌ام كه اين اواخر كم‌كم نقص روانشناسي فيزيكال در غرب مسيحي نيز مورد توجه قرار گرفته و بزرگاني رو به جانب روانشناسي ديني آورده‌اند.

ثالثاً، چند صباحي است كه طشت علم‌گرايي و تجربه‌گرايي مطلق و مفرط در خود غرب نيز از بام افتاده و ديگر حناي اين‌گونه يك‌بعدي ديدن عالم و آدم در آن‌جا هم چندان رنگي ندارد. اما صد حيف كه خيلي وقت‌ها وقتي خود آن‌ها چيزي را کنار مي‌گذارند و يا تصحيح و تعديل مي‌كنند بعضي از ما كاسه‌هاي داغ‌تر از آش در جهان سوم و كشورهاي اسلامي ول‌كن قضيه نيستيم و تا سال‌ها پس‌از آن هنوز سنگ مطلب را به سينه مي‌زنيم.

 

     و ما اريد الا الاصلاح

ربنا وفقنا لما تحب و ترضي

                                                       عبدالرحيم گواهي

                                                       تهـران 15/07/1392