در پاسخ به این دوست و شاگرد عزیز عرض میکنیم که متأسفانه در رابطه با این فرمایش اخیر استاد ارجمند آقای دکتر دینانی خیلی از دوستان زنگ زده و پرسشهای مشابهی را مطرح فرمودهاند که لاجرم باید به نحوی به آنها پرداخت.
هرچند که بعضی از دوستان هم، باتوجه به سابقه طولانی آشنایی و ارادت بنده خدمت استاد دینانی عزیز، بر این اعتقاد بودهاند که بنده حتماً باید مطلب را خدمتشان عرضه دارم که انعکاس این سخن چندان مطلوب نبوده است و الی آخر.
اما در رابطه با اصل سؤال جنابعالی، علیرغم کراهت از پرداختن به هر سخنی که منسوب به دوستای عزیزی چون دکتر دینانی، یا عزیزان مشابهی چون دکتر اعوانی یا دکتر داماد باشد، مختصراً به عرض میرساند:
1. بهنظر بنده، والله اعلم، صورت ظاهر این سخن جناب آقای دکتر دینانی، به شرحی که ذیلاً خواهم گفت، بزرگترین توهین و جسارتی است که بنده در عمرم نسبت به عرفای حقیقی شنیده یا خواندهام!
2. اگر برای سخن بنده دهها و بلکه صدها دلیل متقن و محکم وجود داشته باشد، ذکر تنها یک مورد از آنها کافی است و آن اینکه در طول تاریخ هزار و چند صدساله عرفان و تصوف اسلامی هزاران عارف بزرگ داشتهایم، و صد البته امروز هم داریم، که بهمعنای متعارف کلمه بههیچوجه آشنای به فلسفه و فیلسوف نبودهاند و، علیرغم مخالفت شدید بعضیاز علما و فقها و ائمه دین با آنها، هیچکس تاکنون هیچیک از آن بندگان خدا را به اصطبل نفرستاده است.
3. البته دوست بزرگوار ما جناب آقای دکتر دینانی هرگاه عصبانی و تند میشود از این قبیل تعمیمات عجولانه (hasty generalizations) بعمل میآورند و این چنین سخنانی بر زبان میآورند که یقیناً خودشان هم در مرحله بازاندیشی و بازنگری به نادرست بودن برخی از آنها پی میبرند و ای بسا که پشیمان هم بشوند. صد البته که، در اینگونه موارد، دوستان نزدیک ایشان با مطلب از سر مسامحه و سرگذشت و اغماض برخورد میکنند و از کنارش میگذرند، هرچند که متأسفانه این دفعه مطلب در یک مجله و نشریه چاپ شده که دامنه بُرد و انعکاس آن از یک جلسه سخنرانی بهمراتب بیشتر است.
4. قبلاز هر چیز تعجب شدید من از این است که گوینده شریف این سخن خود، حافظخوان و حافظدان، و مثنویخوان و مولوی شناس، است و از بعضی از نظرات آن بزرگواران راجعبه بعضی از انواع علم و عقل و فلسفه و غیره آگاه است و بهتر از همه ما میداند که از اهل عرفان نقل است که:
«علم نبود جز که علم عاشقی» (تو بخوان علم معرفت نفس، علم معرفت ربّ)، یا اینکه «عقل بند رهروان است ای پسر / آن رها کن ره عیان است ای پسر».
5. البته که آن بزرگ هم که میفرماید: «ما را زمنع عقل مترسان و می بیار/ کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست» مقصودش از عقل، همین عقل موشی، مادی، ابزار اندیش، کوچک، خاکی و غیرۀ شحنههای آن روز و امروز جوامع است، والاّ عقل عرفانی ناب که ـ به قول ابنعربی ـ طوری است ورای طور رایج و معمول عقلها، که تنها وسیله شناخت عارفانه حق تعالی است.
6. جسارتاً، و با عرض معذرت خدمت همه عزیزانی که با الفاظ عرفانی آشنایی دارند و به اصطلاح صاحبنظر در مباحث عرفان نظری میباشند ولی هرگز در وادی عرفان عملی و سلوک عرفانی گام بر نداشتهاند، کسانی نظیر استاد فقیدم علامه جعفری، دکتر سروش، دکتر دینانی و بسیاری از دوستان و عزیزان دور و بر، باید عرض کنم که تا کسی ورود و دخول عملی در حوزه عرفان نداشته باشد، و عرفان و عرفای بالله را ندیده و نشناخته (درک نکرده) باشد، نباید در این حوزه به بحث و اظهارنظر بپردازد، ولو که در علوم ظاهری علاّمه دهر هم بوده باشد. چرا که «در نیابد حال پخته هیچ خام»! و حقیقتاً «هرکه در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست» و به دستور شیخ راه رفتهای چون حافظ «هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق / بر او نمرده به فتوای من نماز کنید». همگان میدانید و میدانیم که «راه عشق»، راهی که هیچش انتها و کرانه نیست، راهی که آنجا «جز آنکه جان بفشانند چاره نیست»، راه الفاظ و سخنرانی و سخندانی نیست.
7. از استاد بزرگوار، جناب آقای دکتر دینانی عزیز، باید پرسید که آیا بهنظر ایشان منظور حضرت اباعبدالله(ع) وقتی که میفرمایند: «انت الذی اشرف الانوار فی قلوب اولیائک حتی عرفوک و وحدوک» حقیقتاً همین گروه فلاسفه بودهاند، چونکه تنها ایشان هستند که میتوانند به معرفت الهی دست پیدا کنند؟ خدا وکیلی که در روزگار ما، و دوران پساز رنسانس و حتی قبلاز آن اکثر فیلسوفان عالم غیرالهی و غیر موحد بودهاند!
8. استاد عزیز، جناب آقای دکتر دینانی، عرفان مطلق شناخت نیست و بلکه شناختِ (وجود یا هستیِ) مطلق است، شناخت خداست، آن هم نه بهصورت علمورزی و بازی با الفاظ، بلکه به صورت مشاهده و معاینه، شهود و عیان، و این هیچ ارتباط مستقیمی با فلسَفیدَن (تَفلسُف) و خردورزی فیلسوفانه ندارد. در حقیقت، بهزعم ما، در وادی سلوک و وصول، و فنا و بقا، این فلسفه است که محتاج عرفان است و نه برعکس. والاً حضرتعالی بهتر از ما میدانید در آن منازل و مقامات «پای استدلالیان چو بین بُوَد / پای چوبین سخت بیتمکین بُوَد».
9. بهعبارت دیگر، هرکه دید «الله نور السموات و الارض» و نور خدا و پیامبر و کتاب و قرآن و ائمه و ایمان و عرفان و احسان و ... را دید او به مرتبه «عینالیقین» رسیده و حقیقتاً عارف باالله است، و الاّ خیر. میبینید عزیزان، این عرفان است که اگر نباشد توحید انسان هم ناقص است، و نه علم و فلسفه و غیره. پا را یک قدم جلوتر بگذاریم و خدمت استاد عزیزمان عرض کنیم که فلسفۀ بدون عرفان یک مشت الفاظ و از سنخ این همان گوییهای تکراری است.
10. البته که فلسفه، به معنای عام (phila sophia) یا دوستداشتن دانش ـ حکمت، چیز خوبی است و در جای خود هم، مثل سایر حوزههای علم بشری، علم مفید و راهگشایی است. اما به هیجان کاذب آمدن و سخنهای گزاف گفتن و فلسفه را بر صدر نشاندن و عرفانِ بدون فلسفه را تخطئهکردن و از این قبیل امور چرا؟ همینها است که موجب میشود تا ما را شماتت کنند و بگویند: نازنینی تو ولی در حد خویش/ الله الله پا منه ز اندازه پیش.
11. اجازه بفرمایید با ذکر دو ـ سه نکته دیگر دامنه بحث را جمع کنیم و ادامه آن را به فکر و ذکر خوانندگان ارجمند واگذار کنیم، که از قدیم گفتهاند:
این قدر گفتیم باقی فکر کن |
فکر اگر جامـد بود رو ذکـر کن |
ذکـر آرد فکر را در احتـراز |
ذکر را خورشید این افسرده ساز |
در این قسمتهای پایانی بحث مایلیم اضافه کنیم که خود این سخن که «عارف فلسفه نخوانده را باید در اصطبل بست» حکایت از آن دارد که گوینده سخن نه بدرستی معنای عرفان را شناخته و نه عمق معنای فلسفه را، هرچندکه بظاهر مدعی این هر دو باشد.
12. در این بحث علمی/ فلسفی/ عرفانی اجازه بفرمایید که تنها یک مورد هم از تجربه دینی/ عرفانی شخصی خودم بگویم. این بنده علم و عقل و فلسفه و همه امور دیگر را از دو حال بیرون نمیدانم، یا مرتبط با وحی هستند و یا منسلخ از وحی، یا الهی و معنوی و ربّانی و یزدانی و نورانی و روحانی و ایمانی و عرفانی و غیره هستند، یا اینکه مادی و جسمانی/ دنیوی و تاریک و ظلمانی و نفسانی و غیره. در همین راستا هم اعتراف میکنم که آنچه نزد عرفای حقیقی شنیده و دیده و چشیدهام نزد احدی از غیر ایشان، نه تنها فلاسفه و بلکه علمای دین و فقهاء هم ندیدهام.
13. سرانجام اینکه در متن مصاحبه استاد دینانی با مجله «روشنا» (شماره 75) چندین و چند نکته قابل بحث و فحص، و نقدونظر، دیگر هم هست که ما ـ در این مجال کوتاه ـ تنها به یکی از آنها، که در واقع جنجال برانگیزترین مدعیّات حضرتشان بود پرداختیم و کندوکاو در مابقی سخنان ایشان را به مجالی دیگر واگذار میکنیم که از قدیم گفتهاند: «در خانه اگر کس است یک حرف بس است».
عبدالرحیم گواهی
4 بهمنماه 1396